عفیف باختری، کسی که نگاهاش، حرفاش،لبخند اش، گریهاش و تنهاییاش شعر است. کسی که پناهگاه شاعران دلتنگ بلخ است و شاعری که غزل را با خون اش مینویسد و بخاطر ادبیات، شعر و دنیایی پر از صمیمیت و صداقت اش، دست از همه پستی و رذالتهایی که رجالههای ادبی شهر گرفتار آن اند، کشیده است. من به اینکه عفیف باختری به تمام معنی و ذاتاً شاعر است و هیچگاه او شعر را نسروده بلکه شعر او را سروده است، باور دارم. عفیف غنیمت بزرگی در دنیای ادبیات و شعرمعاصر حوزه زبان فارسیدری است. حتی یک غزل از استاد خوانده باشی و یا ازش شنیده باشی، نمیشود دلتنگ خودش…
یک گروهک تروریستی وابسته به آی.اس. آی، شبکه استخباراتی پاکستان،بنام «فدائیان» بتازگی وارد ولایت فاریاب شده در ولسوالی قیصار این ولایت جابجا شده است . این گروهک که توسط جنگجویان پاکستانی رهبری میشود، در آغاز بامداد امروز در قریهی چهلگزی ولسوالی قیصار با لشکریان طالبان محلی درگیر شده و تلفات زیادی بر دو طرف جنگ وارد شده است . منابع امنیتی میگویند که گروهک تروریستی فدائیان که شامل نزدیک به شصت جنگجوی پاکستانی و افغانی میشود، بطور کمکی در صفوف جنگجویان طالب برای عملیات خیبر از پاکستان آمده بودند که قبل از آغاز عملیات بجان هم افتاد…
مشارکت سیاسی از مولفههای مهمی است که دمُکراسی با آن معنی پیدا میکند.از پیششرطهای یک نظام مردمسالار این است که شهروندان آن با درک و پذیرش فضیلت و مسوولیت شهروندی، در پروسههای ملی و سیاسی کشورشان سهم فعالانه داشته و با مشارکت در نظام سیاسی کشور، سنگبناهای آن نظام را مستحکمتر سازند . فقدان مشارکت در نظام سیاسی کشور، مرگ دمُکراسی و مردمسالاری است. در افغانستان که جامعهی مدنی هنوز شکل نگرفته و جامعهی تودهیی نقش تعیین کننده در سرنوشت ما دارد، مشارکت سیاسی از کاستیهای زیادی در نظام نوپای حاکم که ادعای تمثیل دمُکراسی را دارد…
اینجا گویا عروسی در جریان بوده و نزدیک به 300 تن از مردم محل، برای بَهم رسیدنِ دو عاشق دهاتی جشنی برپا کرده بودند که شانههای کوه در برابر معصومیت آنان لغزید و همه را بلعید ... این یک حادثهی طبیعی است و هیچ ربطی به ریش و پشم ملایی که بر دختر 10 ساله تجاوز میکند و بروت قوماندانی که آدم میکشد ندارد . یک عضو احمق پارلمان افغانستان، این حادثه را ناشی از گناهان مردم این منطقه دانسته و دیگری قهر و غضب خداوند در جواب بینمازی مردم . آخر احمقهای بیشعور! خداوندی که شما آنرا میپرستید، آنقدر ضعیف و بیچاره است که زور اش در شانههای لر…
43 سال دارد و تنها زندگی میکند. از گذشتههایش میگوید و از آرزوهای که برباد رفته است. پدرش از بزرگان و زمینداران زادگاه اش بوده و مُلک و مالِ فراوانی داشته است. جنگها، برادرکُشیها و فتواهای جهادگران طی چند دههی گذشته، زندگی و روزگاراش را تلخ کرده و هست و بود شان را به فنا سپرده است. او سالهاست خانه اش در شانه اش، از این شهر به آن شهر و از این دِه به آن دِه سرگردان است. زندگی اش به بُقچهیی خلاصه میشود که پر از آهن و ابزار مورد نیاز یک کارگر است. از 43 سال زندگی اش، هرچه میپالد، روزی را عنوان «روز خوب» نمییابد. می…
Follow me in Social media