احمدشاه ابدالی؛ بنیانگذار افغانستان مدرن یا سلطان قلمرو بی نام؟

نیلوفر لنگر

احمدشاه ابدالی، معروف به نخستین شاه و بنیانگذار کشوری به اسم افغانستان؛ او در کجا متولد شد، پاکستان امروزی یا هرات در غرب افغانستان کنونی؟ آیا اسم افغانستان را او بر سر قلمرو مفتوحه خود گذاشت یا این اسم از میان نوشته‌های دیپلمات‌های انگلیسی بیرون آمد؟ آیا پادشاهی که سلطنت‌اش از قندهار شروع شد هیچ نسبتی به قندهار داشت؟




در این پادکست به زندگینامه نخستین شاه افغانستان می‌پردازیم و بر روایت‌های ضد و نقیض تاریخی در مورد سلطنت او اشاره می‌کنیم.

احمدخان فرزنده محمد زمان خان، بزرگ و خان  طایفه ابدالی، در حوالی 1722 میلادی پا به جهان گذاشت. در مورد محل تولد او روایت‌های مختلفی وجود دارند. اغلب مورخان محل تولد او را ناحیه ملتان که مربوط ایالت پنجاب پاکستان امروزی است معرفی می‌کنند اما در برخی شعرها و روایت‌های تایید نشده محل تولد او هرات در غرب افغانستان خوانده شده است. زیرا گفته می‌شود طایفه او یعنی ابدالی‌ها در هرات مستقر بودند و محمد زمان خان در هرات صاحب نام و نشان بود. 

مادرش زرغونه نام داشت و خواهر عبدالغنی‌خان الکوزی، بیگلربیگی یا فرمانده کل قوای مسلح قندهار بود. 

به روایت تاریخ، محمد زمان خان پس از به دنیا آمدن فرزندش احمد از دنیا رفت و سرپرستی احمد را مامایش عبدالغنی خان برعهده گرفت. 

احمد که دیگر احمدخان نامیده می‌شد در آوان نوجوانی یکجا با برادرش ذوالفقارخان حاکم فراه که از فراه به قندهار فرار کرده و نزد غلجایی‌ها پناه گرفته بود به دستور حسین هوتکی والی قندهار بازداشت و زندانی شدند. 

احمدخان هفت سال دوره نوجوانی‌اش را در زندان قندهار گذراند و این نخستین باری بود که او پا به قندهار گذاشته بود. پیش از این او هیچ نسبتی با قندهار نداشت.

سرانجام نادرشاه افشار هنگامی که قندهار را از نزد غلجایی‌ها تصرف کرد و این قبیله را از قندهار تبعید کرد، ذوالفقارخان و احمدخان را از زندان آزاد کرد.

در آن زمان احمدخان جوانی کم سن و سال اما با درایت و شجاعت به نظر می‌رسید و توجه نادرشاه افشار را جذب کرد و بلافاصله به سربازان ارتش نادری ملحق شد. 

اما نادرشاه افشار با توجه به درایتی که از احمدخان جوان دیده بود به سرعت جایگاه او را ارتقا بخشید و او را به فرماندهی گروهی از لشکریان سواره نظامش گمارد. 

چندی نگذشت که شجاعت، تدبیر و فرمانبرداری احمد خان نادرخان را بر آن داشت تا او را به فرماندهی سپاه پشتون و ازبک که مستقر در خاک افغانستان امروزی بودند بگمارد. 

از آن زمان او یکی از فرماندهان قدرتمند لشکر نادری بود تا این که نادرشاه افشار در سال 1747 میلادی در نتیجه توطئه نزدیکانش به قتل رسید و دستگاه سلطنت او دچار اغتشاش و چند پاره‌گی شد. 

در میان این هیاهو احمد خان جوان که هوای سلطنت بر مناطق تحت فرماندهی‌اش را در سر داشت در رایزنی با حاجی بای مینگ، فرمانده لشکریان ازبک تبار  تصمیم گرفت تا او را به سمت بلخ و شمال افغانستان کنونی بفرستد و خودش با سپاهش برای تصرف قندهار تلاش کنند.

قندهار در آن زمان از سوی والی گماشته نادرشاه افشار اداره می‌شد و عبدالغنی خان مامای احمدخان ابدالی رهبری کل قوای مسلح شهر را بر عهده داشت. البته در کنار او نورمحمد خان علی زی فرمانده نیروهای نظامی قندهار نیز بود و هر دو مخالف تصرف قندهار به دست احمدخان بودند. اما نورمحمد خان علی زی هنگامی که متوجه شد سپاهیان قندهار سر جنگیدن با سپاه احمدخان ابدالی را ندارند به احمدخان تسلیم شد. 

اما مامای احمد خان که حکم پدر را بر او داشت حاضر نشد حاکمیت او بر قندهار را بپذیرد و با او درگیر جنگ شد. نیروهای احمدخان به سرعت نیروهای تحت امر عبدالغنی‌خان را سرکوب کردند و خود او را نیز اسیر ساختند.

بر اساس روایت‌ جاناتان لی، نویسنده کتاب "افغانستان از 1260 به اینسو"، احمدخان ابدالی هرچند کودکی‌اش را زیر سایه مراقبت و پدری عبدالغنی‌خان گذرانده بود اما در این مرحله از خون او نگذشت و دستور داد تا لشکریانش عبدالغنی‌خان را به صحرا ببرند و سر از تنش جدا کنند.

با تسلیم شدن نورمحمد خان و اعدام عبدالغنی‌خان دیگر رهبر و فرمانده نظامی در قندهار نمانده بود و مسلم بود که احمدخان در جایگاه هردو ایستاده است. او اکنون فرماندهی شش هزار نیروی جنگی متشکل از اقوام پشتون و ازبیک را برعهده داشت و بدون این که تاجی بر سر گذاشته باشد ابهت و صلاحیت یک شاه را داشت.

آیا تاج شاهی واقعا در لویه جرگه ملی بر سر احمدخان گذاشته شد؟

کتاب‌های تاریخ که دهه‌ها پس از وفات احمدشاه ابدالی نوشته شده یک روایت را در مورد اعلام پادشاهی او نقل می‌کنند که به گفته محققان تاریخ و سیاست، هیچ سند تاریخی برای تایید آن وجود ندارد. در کتاب‌ها آمده است احمدخان ابدالی پس از وارد شدن به قندهار یک مجلس بزرگ متشکل از سران همه اقوام و قبایل تشکیل داد که اسمش را لویه جرگه گذاشته بودند و در آنجا به اتفاق آرای عموم احمدخان به عنوان شاه انتخاب شد و صابرخان کابلی شاخه گندم را به عنوان تاج بر دستار او گذاشت.

اما مسئله اینجاست که این روایت حتی در تاریخ نوشته شده توسط محمود الحسینی، تاریخ نویس رسمی دربار احمدشاه ابدالی نیز به این شکل نقل نشده است. این قصه نخستین بار در کتاب نوشته شده توسط ابوالحسن ابن امین گلستانه نقل شد که آن هم حدود سی سال بعد از مرگ احمدشاه نوشته شده است. 

به این ترتیب هیچ سند تاریخی تایید نمی‌کند که احمدشاه ابدالی توسط آرای مردم به شاهی رسیده باشد. آنچه مسلم است این است که او فرمانده قدرتمندی بود و با تسلط بر قندهار نبض قدرت در منطقه‌اش را بر دست گرفته بود. به ویژه این که فراه و گرشک و سپس هرات نیز بلافاصله تسلیم او شدند او خود را شایسته‌ی مقام شاهی می‌دانست.

براساس روایت های مستند تاریخی، هنگامی که احمدخان قدرت نظامی را در قندهار در دست گرفته بود، کاروان مملو از جواهرات و دسته‌ی فیلان جنگی که توسط صدها تن از مردان جنگی قزلباش محافظت می‌شد به فرماندهی تقی بیگ‌خان شیرازی، حکمران سِند به قندهار رسید. کاروان در اصل قصدعبور از قندهار را داشت تا خراج شاهی را به دربار نادرشاه افشار تحویل دهد اما در قندهار از مرگ نادرشاه باخبر شد و تقی بیگ خان شیرازی که دل خوشی از نادرشاه افشار نداشت به سرعت جذب وعده‌های احمدخان ابدالی شد و علاوه براین که خزانه را به او سپرد، هزاران مرد جنگی قزلباش در قندهار و اطراف آن را نیز مجاب کرد که به سپاه احمدخان بپیوندند. 

به این ترتیب احمدخان ابدالی قدرت را در قندهار در دست داشت و 18 هزار مرد جنگی همراه با یک دسته فیل جنگی که در آن زمان حیثیت تانک های جنگی امروزی را داشت، در اختیار او بود. هنوز هم پادشاهی او رسما اعلام نشده بود اما حکومت‌های محلی اطراف او دیگر به شدت از او حساب می‌بردند و خود را در برابر او ناتوان می‌دیدند. کابل در آن زمان زیر سلطه مغول‌ها بود و توسط نواب ناصرخان اداره می‌شد اما او نیز پس از آن که از سوی نیروهای احمدخان زندانی شد، تسلیم شد و احمدخان او را وادار کرد که سالانه 500 هزار روپیه خراج به احمدخان بپردازد. 

پس از این رسیدن به اوج قدرت بود که احمدخان ابدالی سرانجام گروهی از مشاوران مادام‌العمر تشکیل داد تا پادشاهی خود را رسما اعلام کند. این گروه متشکل از 9 نفر از فرماندهان ارشد قبایلی بود که در کنار احمدخان جنگیده بودند. هفت تن از این فرماندهان از طایفه ابدالی بودند و فقط یک نفر آنها از طایفه غلجایی و یک نفر از قوم براهوی بود که فرماندهی گروه‌های خود را بر عهده داشتند. 

بر اساس آنچه از مستندات تاریخی دوره معاصر احمدشاه ابدالی بر می‌آید، او نشستی را با این گروه 9 نفره در خیمه خودش در قندهار برگزار کرد و در این نشست بر سر تقسیم منافع میان این فرماندهان بحث شد تا برای هر یک مسند و صلاحیتی داده شود و در نهایت او خودش را پادشاه اعلام کرد اما یک نفر به اسم حاجی جمال‌خان بارکزی به دلیل پیشینه زندگی طولانی قبیله‌اش در قندهار و نیز داشتن زمین‌های بسیار در این منطقه، خود را بیشتر مستحق پادشاهی می‌دانست. اما سرانجام پس از چند روز مشاجره، توافق شد که احمدخان بر تخت پادشاهی بنشیند و حاجی جمال‌خان بارکزی و نوادگانش برای همیشه پست وزیری را داشته باشند. 

این روایت کاملا برخلاف افسانه‌ای تاج گذاری احمدشاه در زیارت شیرسرخ و در نیتجه برگزاری لویه جرگه است. 

محمود الحسینی، تاریخ نویس دربار احمدشاه ابدالی می نویسد که پس از آنکه این فرماندهان به پادشاهی احمدخان توافق کردند، صابر کابلی، روحانی نزدیک به احمدخان، نماز به جا آورد و یک ساقه از یک گیاه سبز را بر کلاه احمدخان نصب کرد و او را پادشاه اعلام کرد. 

و این گونه بود که احمدخان ابدالی که هنوز کمتر از سی سال سن داشت بر مسند پادشاهی بر سرزمین های که امروز بخشی از افغانستان حساب می‌شود تکیه زد اما هنوز قلمرو او اسمی نداشت و تا پایان سلطنت او نیز این قلمرو بی نام ماند. 

موضوع نامگذاری افغانستان بر قلمرو مفتوحه ابدالی‌ها را در پادکستی دیگر به تفصیل شرح داده ام. 


در ابتدای سلطنت احمدشاه ابدالی، قلمرو او تقریبا متشکل از سه ولایت افغانستان مدرن امروز بود: قندهار، فراه و هلمند. هزاره‌های سنی ساکن بالامرغاب، ناصرخان از بلوچان قلات و قبیله‌ی کاکر که گذرگاه‌های قلات به قندهار را در اختیار داشتند نیز بعداً حکمرانی سدوزایی را پذیرفتند. اما در اواخر سلطنت وی، پهنای امپراتوری درانی از مشهد تا دهلی و از رود آمو تا خلیج فارس گسترده بود. در حالی که احمدشاه ابدالی را در کتاب‌ها «بنیانگذار افغانستان مدرن» عنوان می‌کنند اما در حقیقت در زمان شاهی او مرزهای قلمروش  با مرزهای فعلی افغانستان مدرن هیچ شباهتی ندارشتند. در حقیقت پس از مرگ وی صد سال طول کشید تا مرزهای بین‌المللی افغانستان مدرن چنین شکلی بگیرند.

به هر حال، احمدشاه ابدالی که بعدها احمدشاه درانی نامیده شد، پادشاه مقتدری بود که به سرعت توانست دولت شهر کوچکش را به یک امپراطوری بزرگ تبدیل کند. او از سال 1748 یعنی در دومین سال سلطنت‌اش آغاز به لشکرکشی به سمت هند کرد. او نخست پیشاور را تصرف کرد و سپس به سمت پنجاب رفت. نخست پیامش را به دست نماینده‌ای به حاکم پنجاب فرستاد و از او خواست تا تسلیم شود اما هنگامی که حاکم پنجاب نماینده احمدشاه را کشت، او به لاهور حمله کرد و آن را تصرف نمود و شهنوازخان حاکم پنجاب به دهلی فرار کرد.

احمدشاه ابدالی پس از آن عازم دهلی شد اما امپراطور هند لشکری به فرماندهی پسرش برای مقابله با احمدشاه فرستاد و در این جنگ سپاه احمدشاه شکست خورد و عقب نشینی کرد. در همین حال خبر رسید که گروهی از خان‌ها در قندهار علیه سلطنت احمدشاه شورش کرده اند، احمدشاه مجبور شد که به قندهار برگردد و این شورش را سرکوب کرد. 

اما دوباره در سال 1749 به قصد تصرف هند که در آن زمان سرشار از ثروت و امکانات بود عازم پنجاب شد. این بار میرمنو پسر وزیر قمرالدین از وزیران دربار هند که در جنگ سال قبل با احمدشاه کشته شده بود، حاکمیت پنجاب را به عهده داشت. احمدشاه ابدالی در این حمله میرمنو را شکست داد، لاهور مرکز پنجاب را تصرف کرد و میرمنو را وادار کرد که مالیات سالیانۀ ۴ ناحیۀ سیالکوت، اورنگ‌آباد، گجرات و امریتسر را به عنوان غرامت به قندهار بفرستد.

اما چون میرمنو از ارسال مالیات، خودداری کرد احمدشاه دو سال بعد دوباره  در 1751 لاهور را متصرف شد. او این‌بار افزون بر گرفتن مالیات، مبلغی گزاف به عنوان پیش‌کش و غرامت از پنجاب گرفت و نیز ملتان و کشمیر را به قلمرو خود افزود. ولی میرمنو را در حکومت لاهور باقی گذاشت.

در همین حال باخبر شد که برادرزاده‌اش لقمان خان با گروهی از سران پشتون پایتخت شاهی یعنی قندهار را تسخیر کرده است. احمدشاه ابدالی سپاهی برای سرکوب لقمان خان فرستاد و لقمان خان در این نبرد به قتل رسید و شورش سرکوب شد. 

احمدشاه دوباره به قندهار بازگشت اما در 1756 میلادی بود که عمادالملک وزیر امپراتوری گورگانی هند لاهور را از چنگ میرمنو که اکنون تحت سلطنت احمدشاه حکمرانی می‌کرد خارج کرد. احمدشاه ابدالی با شنیدن این خبر یک بار دیگر روانه پنجاب شد . 
سپاه او توانست لاهور را از نزد سپاه گورگانی پس بگیرد. اما این بار لشکر احمدشاه دوباره به قندهار بازنگشت بلکه رهسپار دهلی شدند و این شهر را غارت کردند. 

سرانجام عالمگیر دوم که در آن زمان پادشاه سلسله گورگانی هند بود، نواحی سرهند، ملتان، کشمیر و لاهور را رسما به احمدشاه ابدالی واگذار کرد و به این ترتیب غارت خاتمه یافت.

در این میان پسر ارشد احمدشاه، تیمور شاه که در واقع وارث تاج و تخت او نیز به حساب میرفت با دختر عالمگیر دوم ازدواج کرد. احمدشاه ابدالی او را به حکومت لاهور گماشت و خودش برای سرکوب جت ها و غارت معابد هندوها رهسپار جنوب هند شد. 

پس از بازگشت احمدشاه درانی از هند، قوم مراته (مرهته) که سالها در حکومت مرکزی هند نفوذ بسیار داشتند به دنبال تثبیت موضع خود در دهلی برآمدند. آنها به کمک سیک‌ها و عمادالملک وزیر گورگانی، به لاهور حمله کردند و تیمورشاه پسر احمدشاه ابدالی را از قدرت برکنار کردند. او به کابل فرار کرد و این موضوع سبب خشم شدید احمدشاه شد که در نتیجه به جنگ خونین پانی پت انجامید. 

احمدشاه ابدالی در سال 1757 یک بار دیگر به سمت هند لشکر کشید و نخست لاهور را تصرف کرد. سپس او روانه دهلی شد و در آنجا با فرار حاکم دهلی، این شهر به دست نیروی احمدشاه افتاد. احمدشاه از آنجا برای سرکوب مراته ها به پانی پت که در نزدیکی دهلی قرار دارد لشکر کشید و در نبردی خونین در جنوری 1761، لشکر مراته‌ها را شکست داد و سراسر این شهر را غارت کرد. بر اساس روایت تاریخ نویس دربار احمدشاه، او غنایم هنگفتی از نبرد پانی پت بدست آورد. شرح نبرد پانی پت و تاراج سرزمین‌های هند را در پادکستی دیگر آورده ام. 

پس از نبرد پانی‌پت که از مهم‌ترین جنگهای مسلمانان و هندوان بود، مراته‌های قدرتمند از صحنۀ سیاسی هند خارج شدند. اما سیک های پنجاب هنوز به دنبال ثبیت جایگاه سیاسی خود بودند.

احمدشاه ابدالی با وجود فتوحات در هند، در پی ماندن در این سرزمین و انتقال مرکز قدرت به آنجا نبود. او به زودی هند را ترک کرد اما در همین حال سیک‌های پنجاب یک بار دیگر لاهور و سرهند را از چنگ حاکمان تحت امر احمدشاه خارج کردند و این سبب بروز جنگی دیگر میان سپاه احمدشاه و سیک ها شد. او در اواسط همان سال باری دیگر به لاهور هجوم برد. به روایت تاریخ نویس دربار احمدشاه، او در این نبرد سیک‌های پنجاب را قتل عام کرد. 

با این وجود سیک‌ها تا پایان سلطنت احمدشاه به طور کامل نابود نشدند بلکه چند بار دیگر نیز احمدشاه به دنبال سرکوب آنها به هند لشکر کشید اما چون آنها از شیوه جنگ و گریز استفاده می‌کردند، موفق به نابودی آنها نشد. 

بر اساس روایات تاریخی، احمدشاه ابدالی از سال 1747 تا 1769 دست کم 9 بار به هند لشکر کشید و شهرهای مختلف را در قلمرو این کشور غارت کرد.

لشکرکشی احمدشاه ابدالی به سمت ایران

همزمان با تصرف شهرهای هند و سرزمین‌های شرقی تحت سلطه نادرشاه افشار، احمدشاه ابدالی به فکر تصرف سرزمین‌های که در آن زمان خراسان نامیده می‌شدند نیز بود. او نخست هرات را محاصره کرد و سپس لشکر شاهرخ پادشاه ایران را در تربت جام هرات شکست داد و این شهر را تصرف کرد. سپس رهسپار مشهد شد اما شاهرخ نواسه نادرشاه افشار که اکنون سلطنت را در ایران بدست داشت، با احمدشاه ابدالی از در صلح پیش آمد و به او غرامت هنگفتی پرداخت و به نام احمدشاه ابدالی سکه ضرب زد تا او را قانع بسازد که از اشغال مشهد دست بردارد. با این حال او لشکریانش را در مشهد مستقر کرد و سپس سراغ نیشاپور نیز رفت اما موفق به تصرف آن نشد. تا این که در سال 1754 میلادی با لشکری مجهز به توپخانه به نیشاپور حمله کرد و آن را تصرف نمود اما به دلیل احترامی که به نادرشاه افشار داشت این شهر را دوباره به عباس قلی خان، از حاکم تحت امر نادرشاه افشار، تحویل داد. 

احمدشاه ابدالی تا پایان سلطنت خود به امور خراسان و ایران کنونی مداخلاتی داشت و سرانجام شاهرخ پادشاه ایران را مجبور کرده بود تا برخی از نواحی از جمله منطقه جام، تربت حیدری، باخرز و خواف را که در فاصله هرات مشهد قرار داشت رسما به او واگذار کند.

شاه ابدالی علاوه بر این، شاه ولی خان، یکی از فرماندهان زبردست خود را نیز در راس سپاهی به شمال هندوکش فرستاده بود تا نواحی شمالی افغانستان کنونی از جمله میمنه، شبرغان، بلخ، بدخشان و بامیان را نیز تسخیر کند که این کار نیز تا پایان سلطنت او به اتمام رسید.

احمدشاه ابدالی که در افغانستان امروز بیشتر لقب بابا را به او می‌دهند، در پایان لشکرکشی‌هایش به خراسان، دچار بیماری لاعلاج جذام شد و از آن پس از حضور در مجامع عمومی دوری می‌جست. در آن زمان زمام امور بیشتر از سوی پسرش تیمورشاه اداره می‌شد اما مسلم است که اقتدار او از نوع منحصر به فرد خودش بود و هیچ کس دیگری نمی‌توانست جایش را پر کند.

به همین دلیل هر قدری که شاه از لحاظ جسمانی ناتوان می‌شد و از مجالس دوری می‌کرد، به همان اندازه سرزمین‌های مفتوحه او یکی یکی به دست گروه‌های مخالف و حاکمان سرزمین های اطراف آنها سقوط می‌کردند و از حیطه قلمرو او خارج می‌شدند.

سرانجام شاه مقتدر ابدالی که قلمرو وسیع اما بدون اسم را در اختیار داشت، در اکتبر 1772 به عمر 51 سالگی درگذشت و در قندهار به خاک سپرده شد.

احمدشاه 26 سال پادشاهی کرد و در کارنامه او به جز جنگ و لشکرکشی برخی نکته‌های درشت دیگر نیز وجود دارند. 

 مورخان شخصیت احمدشاه را ستوده، و از قوانین و ضوابطی که وی در جامعه وضع کرد و در رواج آنها کوشید، به تفصیل یاد کرده‌اند. مثلا در برخی از کتب تاریخی آمده است که او در آبادانی مملکت اهتمام می‌ورزید، چنانکه در 1754 میلادی، معمارانی را از نواحی گوناگون به قندهار فرا خواند و آنان شهر جدیدی با نام «احمدشاهی» در کنار قلعه قندهار ساختند. او  همچنان در ایجاد مساجد، بازارها و کاروانسراهای جدید سخت می‌کوشید. احمدشاه درانی در سرودن شعر نیز دست داشت و اشعاری به زبان پشتو از او باقی مانده است.

در مورد همسران احمدشاه درانی اطلاعات زیادی مکتوب نشده است. به روایتی او چهار همسر داشت که یکی از آنان حضرت بیگم، دختر محمدشاه مغول، امپراطور هند بود. اما حضرت بیگم که 18 سال کوچک‌تر از احمدشاه سن داشت، مادر تیمورشاه، فرزند ارشد احمدشاه و ولیعهد او، نیست بلکه مادر تیمورشاه در واقع همسر نخستین احمدشاه بود که اطلاعاتی در مورد هویت او وجود ندارد.

به هر حال از احمدشاه ابدالی هشت پسر بر جا ماند که پس از او زمام امور مملکت را بر دست گرفتند. هرچند پسران و نوادگان او نتوانستند قلمروهای مفتوحه او را حفظ کنند و بر اثر اختلافات درون گروهی و برخی فاکتورهای دیگر باعث شکست اقتدار سلسله سدوزایی شدند. 

با این حال نام احمدشاه ابدالی یا درانی، با پسوند بابا و بنیانگذار افغانستان در ذهن عامه مردم افغانستان حک شد و افسانه‌های نیز در مورد سلطنت او در میان مردم شکل گرفت که حتی در نوشته‌های تاریخ نویسان نیز نفوذ کردند. 

اما آنچه مسلم است، توانایی او در ایجاد و توسعه یک امپراطوری در یک منطقه متشنج آنهم در آوان جوانی است که فراتر از هر افسانه‌ای اهمیت ماندگار شدن دارد.

Post a Comment

0 Comments