داوود سیاوش، اهل دانش و خرد بود. فرزندان روشن و دانا به جامعه تقدیم کرد و خانواده سیاوش در زمان کوتاه به یکی از شکوفاترین خانوادههای افغانستان تبدیل شدند.
درخشش بکتاش و یما را در
رسانه و سیاست همه دیدیم. این خانواده نه شریک فساد و ثروت بودند و نه برای مردم
دام خیانت پهن کردند، اما مانند هزاران خانواده دیگر، قربانی بازی خونین و جنونآمیز
جنگ و صلح شدند.
داوود سیاوش در دو سال و
ده ماهی که از جان باختن پسرش میگذرد، ناآرام و بیقرار در مورد پسرش مینوشت.
من وبلاگ سیاوش را به
صورت پیوسته دنبال میکنم. او گاهی شعر مینوشت، گاهی مرثیه. گاهی خاطره مینوشت،
گاهی گلایه. گاهی نامه مینوشت و گاهی از گریههای شبانگاهی برای پسرش.
داوود سیاوش، پرونده ترور
پسرش را به سازمان ملل و دادگاه لاهه کشاند، اما به زودی درک کرد که این سازمانها
نه برای عدالت، بلکه برای بازیهای بزرگ در صحنه بینالملل هستند.
او در یکی از آخرین
مطالبی که در وبلاگ خود منتشر کرد، نوشت: در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم؟
خبر مرگ داوود سیاوش مرا
بیشتر از انفجاری که یما سیاوش را بلعید، تکان داد. شاید دلیل آن شریک بودن در
اندوهی بود که او در این مدت با خود حمل میکرد.
0 Comments