مختار وفایی
کتاب «در دربار
امیر عبدالرحمان»، روایت جذاب و تاریخی از مردم و شهرهای افغانستان در دورۀ حاکمیت
عبدالرحمان خان است که نخستین بار در سال 1895 در لندن منتشر شده است. نویسندۀ این
کتاب، داکتر جان آلفرد گری، پزشک دربار امیر عبدالرحمان است که از سال 1889 تا
1893، در دربار عبدالرحمان خان خدمت کرده است. داکتر گری، در مقدمۀ کتاب خود نوشته
است که این کتاب حاصل نامههایی است که او از افغانستان به همسرش در لندن مینوشته
است.
این کتاب برای
نخستینبار در سال 1399 خورشیدی، توسط اکبر بریالی به فارسی برگردان شد و توسط نشر
نبشت منتشر گردید. نسخۀ فارسی این کتاب 567 صفحه است که آنرا محمد کاظم کاظمی
ویرایش و صفحهآرایی کرده است.
اکبر بریالی
در «یادداشت مترجم» نوشته است که این کتاب براساس شیوههای علمی نوشته نشده، اما
روایت صادقانه و رُمانگونه از چشمدیدهای یک طبیب اروپایی است.
چیزی که خواننده
در نخستین لحظات پس از بدست گرفتن این کتاب، با آن مواجه میشود، زبان پر از دشنام
و کنایه داکتر گری است. داکتر گری در سراسر این کتاب، بارها از افغانها به عنوان
یک مشت دزد، راهگیر و آدمکش یاد کرده است. با این حال او از زیباییهای طبیعت
افغانستان، مهربانیهای عبدالرحمان خان در حق خودش و دشواریها و لذتهای سفر به
ولایات مختلف افغانستان نیز به زیبایی نوشته است.
داکتر گری نقاش
نیز بوده است و یک تمثال امیر عبدالرحمان که توسط وی نقاشی شده، در نسخۀ اصلی و
ترجمۀ فارسی کتاب نشر شده است.
ملتی متشکل از راهگیران و آدمکشان
داکتر گری در
ابتدای روایت خود میگوید که در آن زمان، رفتن به افغانستان و راه یافتن به آن کشور
چنان دشوار بوده که برخی از محققانِ ماجراجو، به طور مخفیانه وارد قلمرو افغانستان
میشدند و به تحقیق میپرداختند. گری میگوید، زمانی که برای ورود به افغانستان به
هندوستان رسید، در میان بومیان هندوستان ضرب زبان شده بود که هرکس به کابل برود،
در واقع سر بر کف گذاشته است. او مینویسد: «هندوستانیها میگویند به مار کبرا میتوان
اعتماد کرد به افغان نه.» داکتری گری در ادامۀ این حرف مینویسد که «البته مردم
افغانستان از قدیمالایام از این شهرت برخوردار اند و ملتی اند ناآرام و متشکل از
راهگیران و آدمکشان.»
آلفرد گری و دستیارش یحیا در کابل |
داکتر گری
وقتی برای ورود به افغانستان به هندوستان میرسد، تلاش میکند در مورد مردم افغانستان
و اینکه چگونه میتوان در میان آنان زندگی کرد، از افسران انگلیسی و هندوستانیهایی
که در افغانستان بوده اند معلومات جمعآوری کند. در جایی مینویسد: « از افسرانی
که در 1880 در آنجا (افغانستان) سرگرم خدمت بوده اند، در مورد سرشت انتقامجو و خیانتکار
افغانها شنیدم.»
داکتر گری که
در پشاور منتظر فرمان ورود به افغانستان است که عبدالرحمان خان برای تامین امنیت او،
چهل تن از محافظانش را به پشاور اعزام میکند. داکتر گری، به نقل از خُردضابطان
بریتانوی، محافظان عبدالرحمان را «اوباشان امیر» مینامد و مینویسد: «یکی دوتای
شان چشمان تنگ داشتند، با استخوانهای برجستۀ رخسار و اینها هزاره بودند.»
داکتر گری به
صورت مفصل جریان سفرش از پشاور تا کابل را شرح میدهد و ساکنان روستاهای مسیر را
نیز یکی یکی مورد مطالعه و قضاوتهای خندهدار قرار میدهد. او در ادامۀ شرح این
مسیر، در مورد قبایل ساکن در دو سوی پشاور
که پشتونها هستند مینویسد: « مردان شان ستیزهجو و دزدانی اصلاحناپذیر، ولی
جنگجویان ورزیده اند.»
داکتر گری در
نگاه مختصری که به اقوام ساکن در افغانستان دارد مشخص میشود که او همهچیز را از
چشم دربار عبدالرحمان خان میبیند و در جای جای نوشتهاش، از عبدالرحمان به عنوان
یک پادشاه مهربان، عادل و پیشرو که قصد دارد افغانستان را به سمت مدنیت و رفاه
هدایت کند نام میبرد.
داکتر گری، در
یکی از بخشهای کتاب، تحت عنوان « ساکنان افغانستان»، از بردههای دربار
عبدالرحمان نوشته است.
« بردگان کابل
کسانی اند که از کافرستان اختطاف شده اند و یا اسیران جنگی اند، متعلق به قبایلی
که در برابر امیر شوریده اند.» منظور از کافرستان همان نورستان و منظور از اسیران
جنگی، هزارههایی است که توسط سپاهیان عبدالرحمان گرفتار شده بودند. داکتر گری، در
مورد هزارهها مینویسد: «سرشت هزارهها دارای سادگی خاصی است، چیزی که شدیداً متغایر
با دورویی افغانهاست. به نظر من، تمام کار شاقۀ کابل را آنان میکردند. هزارهها
باروت و تفنگشان را خود میسازند و تیرانداندازانی بسیار ورزیده اند. قوم هزاره خیلی
آزادیدوست است و طی نسلها کموبیش مستقل بوده است.»
داکتر گری با
تکیه بر برخی از تحقیقهای که در آن زمان صورت گرفته بودند، در مورد شماری از
اقوام ساکن در افغانستان توضیح داده است و در مورد ترکمنها و ازبیکها نوشته است
که «فطرت سرد و بی احساس شان در تقابل شدید با سرشت عاطفی افغانها و فارسیهاست.»
قابل تذکر است
که داکتر گری، کلمۀ «افغان» را گاهی به منظور قوم پشتون و گاهی به منظور همه
ساکنان افغانستان استفاده کرده است و مترجم نیز همینگونه به فارسی برگردان کرده
است.
غلام بچگان،
اسیران جنگی و دربار امیر
داکتر گری، به
لطف امتیازات و جایگاهی در دربار عبدالرحمان داشته، از ارباب خود، با القاب گوناگون
و با توصیفهای بسیار یاد کرده است. گری همچنان در جاهای مختلف از اصطلاح غلامبچگان
استفاده میکند و به توصیف پسران نوجوان و خوشرو که در خدمت امیر عبدالرحمان بوده
اند میپردازد. بنا بر این روایت، شماری از غلامبچگان از کافرستان (نورستان)
اختطاف شده و شمار دیگر پسران خانها و شخصیتهای بانفوذ بوده اند که به خدمت امیر
درآمده بودند. داکتر گری مینویسد: «خوشرو
بودن باعث ترقیهای سریع در دربار امیر میشود. بعضی از غلامبچگان دربار، بچههای
اعیان، افسران و اشخاص ثروتمند اند. دیگران بردههایند.»
داکتر گری از
چندین تن از افسران عالیرتبه ارتش عبدالرحمان و چند مقام ارشد حکومت یاد میکند
که از غلامبچگی در دربار، به مقامات عالی در دولت رسیده اند.
این نکته در
روایت داکتر گری جالب است که امیر عبدالرحمان در برخی سفرهای دور و دراز مانند
مسیر کابل و بلخ و در بیشتر سفرهای کوتاه به هدف شکار و تفریح، روی تخت روان میرفته
است. گری بارها از تخت روان امیر یاد میکند.
«جلالتمآب
وقتی بر تخت روان سوار است، عصایی در دست دارد و اگر سرعت کافی نباشد حمال دم دست
را با نوک آن خله میزند. غلامبچگان جوان با یونیفورم طلاکاری شده سوار بر اسبان
در گرداگردش میجنبیدند.»
با وجودی که قتل
عام گستردۀ هزارهها توسط عبدالرحمان، از موضوعات برجسته و مهم دورۀ حاکمیت او بر
افغانستان است، اما داکتر گری، در کتاب خود حرف زیادی در این مورد به میان نیاورده
است. او فقط در چند مورد، چشمدید خود را از اسیرانی که در کابل و غلامبچگانی که
در دربار دیده نوشته است.
داکتر گری در مورد
غلامبچگانی که عبدالرحمان از میان اسیران انتخاب میکرده مینویسد: «در حال حاضر اکثرا غلامها در افغانستان هزاره
اند، احتمالاً از اینرو که هزارهها تا همین اواخر در برابر امیر میجنگیدهاند.
در میان اسیران، کودکان و زنانی متعلق به دیگر اقوام سرکش نیز هستند. همچنان
بردگان کافر که در کودکی از کافرستان اختطاف شده اند. وقتی در مزار بودم دستهای
از گروه اولی ( هزارهها) به آنجا آورده شد. جلالتمآب (عبدالرحمان) ده دوازده نفر
را برایش انتخاب کرد. پسرانی خوشرو بودند با سیمای فارسی.»
داکتر گری در
سال نخست ماموریتاش که در کابل است در مورد اسیران جنگی مینویسد که بیشتر آنان
زنان، کودکان و مردان هزاره اند.
« در این اواخر
دیدن گروهی از زنان هزاره در کابل، منظرهای بسیار معمولی بود؛ با صورتهای بی حجاب،
لباسهای آبی رنگ، کثیف، کهنه و پاره پاره که دستهای کوچکی از سربازان با تفنگهای
برچهپک شده آنان را همراهی میکردند. با ادامۀ جنگ، شمار اینان آنقدر افزایش یافته
بود که جلالتمآب اغلب آنها را به خدمتکاران وفادار یا افسران خود جایزه میداد
تا به حرامسرای شان بیافزایند.»
آخرین ارمنی در
افغانستان
داکتر گری، پس
از ورود به کابل و آغاز به کار در در دربار امیر و شفاخانۀ کابل، از شخصی بنام ارمنی یاد میکند که به حیث دستیار در کنار او
گماشته شده است. ارمنی در همه ماجراها در کنار گری حضور دارد و این حضور، به جذابیت
این روایت میافزاید.
ارمنی باشندۀ
کابل است و مدتی در هندوستان تحصیل کرده و به همین سبب زبان انگلیسی را شکسته و
ریخته صحبت میکند. امیر عبدالرحمان، ارمنی را به خدمت داکتر گری میگمارد و به حیث دستیار او را همراهی میکند. داکتر
گری از ارمنی به عنوان یک دستیار باهوش، زیرک و سختکوش یاد میکند و مینویسد که خانوادۀ
او آخرین خانواده از جمع ارمنیهای بوده که زمانی با نادرشاه افشار به کابل آمده و
ساکن این شهر شده اند.
داکتر گری در
کتابش نام واقعی ارمنی را ننوشته است، اما مترجم، عکس و نام واقعی ارمنی را از
انترنت پیدا کرده و در ترجمۀ فارسی کتاب آورده است. نام ارمنی، یحیا است و از ساکنان
آن زمانِ کابل بوده است.
داکتر گری از ملاقات با یک خانم نود سالۀ ارمنی مسیحی یاد میکند و مینویسد: «روزی در کابل برای عرض احترام نزد یک خانم مسیحی رفتم. زنی پیر و تقریباً نودسالۀ ارمنی بود. به تلخی گریست و برایم گفت که چگونه کلیسایی که یک شاه مسلمان برای آنها ساخته بود، به دست مسیحان ( در جریان جنگ دوم افغان-انگلس) ویران گشت.»
من فکر میکنم
این کتاب، یکی دیگر از منابع مهم تاریخی برای درک بهتر از وضعیت حکومتداری، مردم و
اوضاع شهرهای افغانستان در جریان سالهای 1889 تا 1893 است. شیوۀ روایت داکتر گری
نیز همراه است با طنز، طعنه و تحقیر که چیزی از ارزش این اثر کم نمیکند.
0 Comments