فکر نمیکردم نوشتن این کتاب به من آرامش از دست رفته در نوجوانیام را برگرداند. نوشتن معجزهای شد برای درمان آن دردها و زشتیها که برایم به کابوس ابدی بدل شده بودند.
قبل از نوشتن، تصور میکردم که اگر
روزی این چرخهی سرگردانی و آوارگی و مرگ در ورای مرزها تمام شود، میتوانم به آن
همه اتفاقات نه بگویم و دیگر بیخیال شان شوم. منتظر بودم تا این وضع تمام شود و
حال من خوب گردد.
اما چه شد؟ هر روز بدتر از دیروز.
دوباره همان گرداب. دوباره بدتر از همیشه، آواره در مرزها و خوراک گرگها و صخرهها.
با تفاوت اینکه دروازههای بیشتری به روی ما بسته شدند و داشتن سه تکه نان که
ابتداییترین نیاز بشر است، به بلندترین رویای ما بدل شده است.
فکر میکنم در این مرحله که هیچ دستی
بسوی ما دراز نیست - و در هر زمان دیگری-، نوشتن و خواندن تکیهگاه خوب و یک نسخه
درمانی فوقالعاده است. هم به این دلیل و هم برای مکتوب ساختن رنجی که بر ما
تحمیل شده است باید بنویسیم. امروز بیشتر از هر زمان دیگری، باید روایتها را قبل
از اینکه به دست بادهای سریع فراموشی برسند بنویسیم.
کتابخانه داوت اساک و اداره فرهنگ شهر
مالمو، دیروز چهارشنبه، برنامهی رونمایی کتاب مرا برگزار کردند.
کریستین کارلسون ناشر کتاب گفت که نسخه
فارسی/دری کتاب نیز تا سه هفته دیگر منتشر میشود.
از حضور همه دوستان که تشریف آوردند و حمایت کردند سپاسگزارم.
0 Comments