هم سلطان، هم بازرگان

 

حزب در اندیشه‌ی سیاسی و براساس آن در بسیاری از کشورهای جهان، از خود تعریف و حدود مشخصی دارد که من قصد تشریح و توضیح این مساله را ندارم. در افغانستان اما، چنانچه می‌دانیم حزب به عنوان یک کمپنی خانوادگی تعریف شده است که باید از پدر به پسر و از برادر بزرگ به برادر کوچکتر تحویل داده شود. در افغانستان 72 حزب سیاسی جواز فعالیت دارند. به ساختار این احزاب نگاه کنید، می‌بینید که ساختار همه شان به کمپنی‌های  وارداتی و صادراتی می‌ماند که پدر رهبر، پسر رئیس، داماد معاون و برادرزاده منشی حزب است.

حزب جمعیت اسلامی نیز از برهان‌الدین ربانی به پسرش صلاح‌الدین ربانی به میراث مانده است. صلاح‌الدین به این حزب، به عنوان بخشی از میراث به جا مانده از پدرش نگاه می‌کند. مثل بقیه میراث‌های به جا مانده در وزیر اکبرخان و فیض‌آباد.

عطامحمدنور، به عنوان یک عضو قدرتمند این حزب که توانایی اقتصادی‌اش او را در محور چهره‌های هم‌حزبی‌اش قرار داد، علیه میراثی شدن حزب جمعیت شورید. نور یک بازرگان موفق است و ثروت عظیمی را در اختیار دارد که بخش بزرگ آن در زمان حاکمیتش در بلخ بدست آمده است.

او با پشتوانه‌ی محکم مالی‌اش، چهره‌های ارشد حزب جمعیت از جمله اسماعیل خان، یونس قانونی، بسم‌الله محمدی و بسیاری از اعضای این حزب را در محور خود جمع کرد. هرچند کنگره‌ی که در کابل برگزار شد، یک نمایش بود تا به رهبری نور مشروعیت ببخشد، اما جز همین اقدام، راه دیگری برای نور نمانده بود.

صلاح‌الدین به هیچ وجه تسلیم برگزاری کنگره نمی‌شود، چون او می‌داند که در کنگره، او به اندازه‌ی حفیظ منصور هم رای نمی‌آورد. عطامحمدنور، یا با پول یا با رفاقت، رای هم‌حزبی‌هایش را جمع می‌کند. حالا نور رهبر شاخۀ انشعابی حزب جمعیت است، هرچند هنوز پیشوند یا پسوندی به نام حزبش اضافه نکرده است. او اکنون کارت قوی‌تری برای بازی‌های سیاسی در اختیار دارد و این کارت تا حدی این تضمین را به او می‌دهد که سرنوشت‌اش شبیه اسماعیل خان که با از دست دادن ولایت هرات به حاشیه رفت نخواهد شد.

شخص دیگری که از بازرگانی در بلخ به سلطانی رسید، عباس ابراهیم‌زاده است. مرد ثروتمندی از فقیرترین روستای دورافتاده در ولسوالی شولگره ولایت بلخ. او فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده تا به پول و قدرت برسد. از جمله ویژگی‌های او این است که در مقابل رقبا و دشمنان، بی رحم و سخت گیر است. اگر کسی پول ابراهیم‌زاده را بخورد، به معنی واقعی پوست می‌دهد. کسانی که با او کار کرده اند این را می‌دانند. شاید این به خاطری است که او پول را از پدرش به میراث نبرده، بلکه با زحمت و مشقت بدست آورده است. او برخلاف عطامحمدنور اصلاً کاکه و عیار نیست و اگر به کسی یک افغانی بدهد، برابر ده افغانی از او کار می‌کشد.

ابراهیم‌زاده، تا چندسال قبل مدیون و فرمانبردار حاجی محمد محقق بود. هرگاه محقق به مزارشریف سفر می‌کرد، به سلامی زدنش تا میدان هوایی می‌رفت. اما با راه یافتن به پارلمان و افزودن به ثروتش، خودش را رقیب سیاسی محقق و رقیب اقتصادی نور تراشید. اول‌ها همه گمان می‌کردند که ابراهیم‌زاده را تَوهم زده و با این کار خودش را نابود می‌کند، اما او ثابت کرد که می‌تواند هم بازرگان باشد و هم سلطان.

عباس ابراهیم‌زاده اکنون جایدادهای بی‌شمار و پول هنگفتی دارد. زندگی‌اش شبیه شیخ‌های قطر و امارات مجلل و باشکوه است. شفاخانه، دانشگاه، مکتب، تلویزیون، رادیو، شرکت‌های تولیدی، وارداتی و صادراتی‌اش در چهارگوشه‌ی افغانستان و کشورهای منطقه برایش پول چاپ می‌کنند.

توانایی‌های سیاسی اش نیز برای رقبایش رشک‌برانگیز است.

او به تازگی یک حزب سیاسی به نام «حزب وحدت نوین» تاسیس کرده و به خودش لقب «دبیر کل» داده است. یک ویژگی ابراهیم‌زاده این است که عاشق کلمات قلمبه سلمبه است. دبیرکل یکی از این کمله‌هاست. برگه‌هایی را که برای مقرری و برکناری کارمندان شرکت‌هایش می‌نویسد «حکم» می‌نامد و از همان ساختاری استفاده می‌کند که یک رئیس جمهور برای مقرری و برکناری وزرا به کار می‌گیرد.

ظاهراً او ثابت کرده که با پول خود، خود هرکاری بخواهد می‌تواند.

او یکی از روزها مرا به دفترش خواست و پس از هشدارها و توصیه‌های فراوان بابت نشر یک مطلب انتقادی گفت:

« تصور کن که این شهر ( مزارشریف) چهار دروازه دارد. یک دروازه اش عطامحمدنور است، یک دروازه‌اش حاجی محمد محقق است، یک دروازه‌اش عبدالرشید دوستم است و یک دروازه‌اش عباس ابراهیم زاده است.

به هر سه دروازۀ دیگر هرچی سنگ و چوب داری پرتاب کن، اما به دروازۀ چهارمی که رسیدی سلامی بزن و بگذر.»

 گفت، این توصیه را به بقیه منتقدین نیز کرده ام. ابراهیم‌زاده از این‌که مورد نقد قرار بگیرد سخت بیزار است. او عاشق این است که یک گروه، برایش سرود بخواند و عکس‌هایش را نقاشی کند. نور اما اندکی در این مورد اندکی بهتر عمل می‌کند.

حالا که این دو بازرگان بلخ، به سلطانی رسیده اند، امیدوارم احزابی را که رهبری می‌کنند، شبیه شرکت‌های تجارتی شان محدود به اعضای خانواده شان نسازند.

 مختار وفایی

عباس ابراهیم زاده - عطامحمدنور

Post a Comment

0 Comments