یک زمانی فکر میکردم با کشتن یک آدم میتوانم به آرامش برسم. شبها با خودم
نقشه میکشیدم. گاهی فکر میکردم که به خانه شان نارنجک بیاندازم. گاهی نقشه میکشیدم
که گاو پدرم را مخفیانه بفروشم و پولش را به یک تبهکار بدهم تا او را بکشد. گاهی
هم خیال میکردم که خودم تفنگ کوچکی بخرم و یک روز صبح زود، هنگامی که در باغچه
خانهاش بیل میزند به فرقش شلیک کنم.
نقشههای زیادی میکشیدم،
اما خوشبختانه جرات انجام آنرا نداشتم. آن مرد مثل یک تومور در مغزم جولان میداد
و هر روز نفرتی که از او داشتم چاقتر میشد.
وقتی نقشههایم را میکشیدم و به عملی کردن آن فکر میکردم در گوشهی از ذهنم
به یاد کودکانش میافتادم و منصرف میشدم. دوباره نقشه میکشیدم. گاهی در خیالاتم
او را دار میزدم و گاهی با بمب کوچک دستی منفجر میکردمش.
یک روز عصر، صدای انفجاری از روستای بالاتر شنیده شد. گفتند آن مرد بدکردار را
یک ماین کنار جاده به هوا پرانده و خانوادهاش رفته تا توتههای بدنش را جمع کند.
فردای آنروز به مراسم جنازهاش رفتم. وقتی کودکانش را دیدم که سینهچاک و پا
برهنه داد میزنند، من هم در گوشهی به درخت توت تکیه داده و گریه کردم.
از اینکه برای او آرزوی مرگ کرده بودم پشیمان بودم. هرچند عقدهی که نسبت به
او داشتم همچنان پابرجا بود.
او یک مرد مسلح و از روستای همسایه ما بود. یک روز در مقابل چشمانم پدرم را لتوکوب
کرد. پدرم را بدون دستمزد به یک کار جبری میبرد. پدرم اندکی دیر کرده بود. او
بخاطری که به بقیه بفهماند همهکاره روستا است پدرم را با چوب میزد. پدرم که تا
آنزمان قهرمان ذهن کودکانهام بود، توسط یک لُچک به مرد عاجز و ناتوانی تبدیل شد
که توان دفاع از خود را ندارد.
اوه چه طولانی شد این مقدمه.
میخواستم کوتاه بنویسم و
اشاره کنم به قتل داکتر ایاز نیازی که مریدهایش فکر میکنند منتقدین سخنرانیهای
او از نابودیاش خوشحال شده اند.
هیچکس به هیچ دلیلی سزاوار قتل و نابودی نیست. اساساً اگر جامعهی استوار بر
عدل و داد داشته باشیم، کسی به این راحتی به مرگ کسی فکر نمیکند. چنانچه من تنها
راه رسیدن به عدالت را در مرگ آن مرد بدکردار میدانستم.
چون جامعه تباه و ویران است و هرکس تلاش میکند ماهی مُراد خودش را بگیرد، ایاز
نیازی نیز جنایت شرف بغلانی و همدستانش را شعور و غیرت اسلامی خوانده بود.
اگر ایاز نیازی را منبرِ
مسجد وزیراکبرخان در جایگاه قداست قرار نمیداد، باید در کنار شرف بغلانی در
دادگاه حاضر میشد.
حالا که رفت، بگذارید مخالف و موافق حرف خود را بزند. دشنام ندهید و تحمل کنید.
هیچکسی مقدس نیست.
0 Comments