فئودال روستای ما درگذشت

 حاجی رستم بای، فئودال روستای ما بود. نام او با زمین، زمین‌داری و عیاری گِره خورده بود. همیشه خنده‌ی بر لب داشت که واقعی‌ بود. مرد دسترخوان‌دار و سخی که با تهی‌دست و ثروتمند یک‌سان حرف می‌زد.
پدرم او را ماما صدا می‌زد و او همه ما را خواهرزاده صدا می‌زد. من هیچ‌گاه نپرسیدم که چه رابطه‌ی میان این ماما و خواهرزادگی وجود دارد، چون اوج احترام و صمیمیت را در  زبان و رفتارش می‌دیدم.
آن سال‌های نه چندان دور که او هنوز به خانه خدا مشرف نشده بود و " رستم بای" بود را به یاد دارم.
او اسب‌های داشت برای بُزکشی، کارگرانی داشت برای شخم‌زدن زمین‌های حاصل‌خیزش و پسرانی که در روستا به ذکاوت و هوشیاری شهره بودند.
کودک بودم که اولین‌بار چشمم  صفحه رنگی تلویزیون را دید. در خانه رستم‌بای بودیم و در عروسی یکی از پسرانش.
سال‌های بعد که به شهر کوچید بیشتر می‌دیدمش.
یک روز به من زنگ زد و گفت خواهرزاده زود بیا خانه کارت دارم.
خانه‌اش که رسیدم گوشه‌یی نشسته بود و تلویزیون تماشا می‌کرد. گفت: او خواهرزاده حرامزاده،(همیشه مزاح و شوخی می‌کرد) در حق وکیل...چه کار کردی که از دستت فغانش برامده؟
گفتم: حاجی ماما من کاری نکردم، اتفاقی افتاده؟
گفت: وکیل...(یک نماینده بلخ در پارلمان) با من تماس گرفت و گفت خواهرزاده‌ات چیزهای در مورد من در رسانه‌ها منتشر کرده و باید جلوش را بگیری...
یکی از گزارش‌هایم واکنش سخت یک عضو پارلمان را در پی داشت که آن نماینده با حاجی رستم بای مرحوم رابطه تجاری و رفاقت داشت.
نمی‌دانم چگونه دانسته بود که این مرد بزرگوار می‌تواند مرا به تعبیر وی "اصلاح" بسازد.
پس از آن هربار که مرا می‌دید می‌گفت: او خواهرزاده باز فِغان کدام وکیل را کشیدی؟

باورم نمی‌شود که آن مرد تنومند و آن زمین‌دارِ سخی به زمین افتیده باشد.
سال گذشته حاجی ملُک‌بای درگذشت. مردی که به صلح و مصالحه شُهره آفاق بود. در پی آن جمادار کاکا درگذشت. مردی که همیشه حرفی برای خنداندن دیگران داشت. هفته گذشته حاجی ملامحمد حمیدی درگذشت. پیر خرد مند و شاعر آوارگی‌ و غربت ما.
احساس می‌کنم روستای ما برای همیشه خالی شده است. خالی از مردانی که در حرف و عمل یک سر و گردن از دیگران بالا بودند و پیش‌قدم در همه کارهای خیر و صلح.

روح تان قرین آرامش باد.
برای بازماندگان آرزوی صبوری و شکیبایی دارم.

Post a Comment

0 Comments