امروز این عکس را در توییتر
دیدم. چقدر حس آشنا دارم با پرهای این کبوترهای سپید و این گنبد سبز. هیچ شهری
برای من مزار نمیشود. شهر نوجوانی و شهر سرگردانی. شهر ترس و شهر عاشقی. دوست دارم
این شهر را و سخت دلتنگش شده ام.
کاش همه جا از این
کبوترها و از این گنبدهای سبز میبود. حتی اگر میبود شاید به زیبایی مزارشریف نمیرسید.
مساله اعتقادی و اعتقادات
به کنار، اما زیر این گنبد سبز بطور عجیبی به آرامش میرسم. روزهای زیادی که
گرفتار دلتنگی، هیجان، ترس و بیم بودم به این گنبد پناه برده ام. از پنجرههای
آهنی و ضریح طلاکوب آن محکم گرفته و گریستهام...یا گوشهی روی قالینهای گرانقیمت
آن نشسته و با آهنگ موزونی که در سقف آن میپیچد به آرامش رسیده ام...کبوتران سپید و گنبدهای سبز...
0 Comments