در یک برنامه آموزشی که برای
روزنامهنگارانی از کشورهای مختلف در شهر یونشوپنگ سوئد برگزار شده بود، نینا یلمگرِن
از روزنامهنگاران کارکشته سوئدی را ملاقات کردم. او آمده بود تا بخشی از برنامه
آموزشی را تدریس کند و به ما از تجارب کاریاش نیز بگوید. متاسفانه او را قبلاً
نمیشناختم، در حالی که او دو کتاب بسیار مهم در مورد افغانستان نوشته است.
در جریان تدریس و بحث، نینا
به عنوان یکی از جاهای که کار کرده از افغانستان نام برد و گفت در بسیاری از شهرهای
افغانستان بوده و دهها بار در جریان جنگ داخلی و رژیم طالبان به این کشور سفر
کرده است. کتابهای نینا را دیدم که یکی تحت عنوان «افغانستان! هیچ مشکل نیست» و
دیگری « افغانستان، قبل از چشمهای تو» به زبان سوئدی منتشر شده. هیچ یک از این
کتابها هنوز به فارسیدری برگردان نشده است.
![]() |
نینا در جریان تدریس در شهر یونشوپنگ |
در وقفه چای و پایان
تدریس، با نینا سر صحبت را باز کردم. رفتار او به شدت خشک و جدی است. زن مهربان و پر تلاشی است و بیباکانه
و صریح حرف میزند. تا جایی که یکبار با خودم گفتم چه آدم مغروری!
اما به دلیل اینکه حرفهای
او در مورد افغانستان دلچسپ و تجارب کاریاش برایم بسیار مهم جلوه کرد، سعی خودم
را کردم تا در فرصتهای که پیش میآمد از او بپرسم.
خاطره تلخ از پنجشیر، دیدار با ملاعمر در قندهار
نینا گفت ملاعمر را در
قندهار ملاقات کرده، اما صورتش را کامل نتوانسته ببینید، چون ملاعمر با زنها
بصورت روبرو ملاقات نمیکرد. او مدتهای
زیادی را با احمدشاه مسعود، داکتر عبدالله و دیگر فرماندهان جهادی حزب جمعیت در
پنجشیر و برخی ولایات شمال بوده است.
![]() |
کتابی که نینا در مورد جنگجویان جهادی افغانستان نوشته |
در وقفه درسی، در حالی
که در مورد سفرهایش به افغانستان میگفت، از خاطرهی تلخی که هنوز آزارش میدهد یاد کرد. قهوهاش را تازه کرد و گفت:« اوه...یک خاطره بد از افغانستان دارم. در جریان جنگ،
یکبار در پنجشیر منتظر هلیکوپتر بودم تا مرا انتقال دهد. پس از چند روز انتظار، هلیکوپتر
آمد و قرار شد من و شماری دیگر از افراد را انتقال دهد. وقتی همه جابجا شدند، یک قمندان
جهادی نیز آمد و چهار بادیگارد همراهیاش میکردند. هنگامی که همه آماده پرواز
بودیم، یک نفر از سربازان یک سرباز زخمی را روی شانهاش انداخته و به سمت هلیکوپتر
آورد تا با هلیکوپتر جهت تداوی به جبهه دیگری که امکانات صحی داشت منتقل شود. همه به شمول خلبان، از قمندان جهادی که
چهار بادیگار با خود داشت تقاضا کرد که خودش و بادیگاردهایش پایین شوند تا جا برای
آن زخمی مهیا شود. قمندان نپذیرفت. از قمندان تقاضا شد که حد اقل بادیگاردهایش را
از هلیکوپتر پایین کند تا جانِ آن زخمی نجات یابد. قمندان نپذیرفت. من با وجودی که روزها منتظر هلیکوپتر مانده بودم، از هلیکوپتر پایین شدم تا
جا برای زخمی مهیا شود. روز بسیار سختی بود.»
مارشال فهیم مرا تهدید به
مرگ کرد
نینا حتی یکبار توسط
مارشال تهدید به مرگ شده است. او گفت در پنجشیر در خانهی مستقر بودم که پنجرهاش
مسلط به خانه مارشال فهیم بود. یکبار بدون اینکه حساسیتها را درک کنم، سرم را از
پنجره بیرون کردم تا آسمان و هوا را ببینم. ساعتی بعد مارشال فهیم مرا خواست و
تهدید کرد که اگر بار دیگر کلهام را از پنجره بیرون کنم با گلوله به فرقم خواهد
زد. نینا در حالی که میگفت
مارشال فهیم کارنامهی خوبی ندارد، گفت: « به احمدشاه مسعود احترام زیادی قائلم.»
داکتر عبدالله ترجمان من
بود
![]() |
این کتاب شامل عکس و یادداشتهای از افغانستان است |
نینا هنوز با شماری از
چهرههای سیاسی افغانستان از جمله داکتر عبدالله و امرالله صالح تماس دارد. او گفت
در جریان بارها حضورش در افغانستان که عمدتاً در جبهات جنگ و در پنجشیر بوده،
داکتر عبدالله بحیث ترجمان، او را همراهی کرده است. او گفت دو بار در حالی که جانِ
داکتر عبدالله در اثر تنشهای سیاسی و نظامی در خطر بود، او را کمک کردم به
تاجیکستان فرار کند.
داکتر عبدالله در جریان
جنگ داخلی و مقاومت علیه طالبان، در نقش سخنگوی احمدشاه مسعود و جبهه مقاومت عمل
میکرد و به دلیل تواناییاش در زبان انگلیسی، روزنامهنگاران خارجی را همکاری میکرد.
در حالی که من پرسشهای
فراوانی داشتم تا از نینا بپرسم، او پس از
پایان تدریس، با عجله قهوهاش را نوشید و ما را ترک کرد. نینا یک اسب دارد و عاشق اسبسواری
است.
0 Comments