فریاد در تاریکی

جوان معترض در خیابان های کابل
دیروز جوانی که هنوز نام و آدرس و وظیفه‌اش را نمی‌دانم، با شعارهای تکان‌دهنده و بدن نیمه‌برهنه در محل انفجار مرگ‌بار روز شنبه ظاهر شده و در خیابان‌های خونین کابل قدم زد.
کابل این‌روزها تاریک است؛ حتی برف‌های مست چله هم نتوانست مدتی چهره‌ی این شهر نشه از خون شهروندان بی‌پناهش را تغییر دهد.
جوانی را که دیروز در جاده‌ها قدم زد همراهی نکردیم. او یک‌تنه شعار داد، قدم زد، گریه کرد تا عمق بدبختی و درماندگی ما را به ما بیشتر بفهماند.
چندسال قبل می‌گفتم امیدوارم روزی نرسد که مرگ و کشتار به روزمره‌گی تبدیل شده و به آن تسلیم شویم.
اما امروز همان روز سیاه و نکبت است. روزی که تسلیم شده‌ایم...این خیلی وحشتناک است و چقدر با مرگ فاصله داریم؟
یک قدم؟ یک ساعت؟ یک روز؟ و یا خیلی فاصله داریم حتی یک هفته...


Post a Comment

0 Comments