یکونیم سال قبل در حالی که
روزهای شیرین ماه عسل ما در هندوستان با پیشآمد بیماری خطرناک و غیرمترقبه برای
نیلوفر عزیزم به سرگردانی و رنج تبدیل شد، با موکیشچندرا دوست هندوستانیام آشنا
شدم.
با خانواده موکیش چندرا در حومه شهر دهلی |
موکیش کارمند بخش اداری
یکی از شفاخانههای هندوستان است که نیلوفر عزیزم سال گذشته در آن معالجه شد. در
روزهای نخست نمیتوانستم به موکیش به عنوان یک دوست باور کنم. قصههای وحشتناکی از
کلاهگذاری بر مریضداران افغانستانی در شفاخانههای هندوستان شینده بودم و در آن
روزهای دشوار به هرکسی که علاقهی کمک کردن بمن را داشت شک میکردم.
موکیش اما مرا با آرامش رهنمایی میکرد. زمانی که از شفاخانه رخصت شدیم، او با مهربانی تمام هر ازگاهی تماس میگرفت و از وضعیت صحت نیلوفرجان میپرسید. چندی قبل که قرار شد برای تعطیلات آخرسال میلادی به هندوستان برویم، اصرار کرد که در هوتل اتاق نگیریم و در خانهی او همراه با خانوادهاش باشیم.
او با مهربانی تمام اصرار میکرد که خانهی ما کوچک ولی قلب ما بزرگ است، بیایید تا روز ماندن تان در هندوستان با ما زندگی کنید. بلاخره با سپاسگزاری از مهربانیهایش توافق شد که یک چاشت میهمان شان باشیم.
خانهی زیبا و کوچک موکیش در حومهی شهر دهلی در منطقهی بنام ویشالی موقعیت دارد. همراه با خانم، پدر و دو کودک نازنین خود در آپارتمان دو اتاقه زندگی میکند. خانهی کوچک شان پر از آرامش، عشق و زیبایی است.
زمانی که از دهلی به طرف خانه شان که از محل اقامت ما 20 کیلومتر فاصله داشت حرکت کریم، پیهم زنگ میزد که خانم و فرزندانم مشتاق دیدارتان است، زودتر بیایید که فرصت بیشتری برای صحبت داشته باشیم.
او در مورد عروسی، زندگی و کارهای ما در فیسبوک و انترنت خوانده بود و عکس های ما را با خانوادهاش شریک ساخته بود.
پدرش سرمعلم یکی از مکاتب دولتی در دهلی بود و حالا که عمرش 73 ساله است، در تقاعد بسر میبرد.
خانم مهربان موکیش غذای لذیذ و با مزهی هندوستانی برای ما پخته بود. از این که میدانست ما غذای تند نمیتوانیم بخوریم، در دیگ مرچ کمتری ریخته بود. چای لذیذ هندی، برنج سفید، شیر برنج، گوشت مرغ و انواع سبزی از جمله زیباییهای سفره یک هندوستانی بود که از ما پذیرایی کرد.
لحظاتی را که در خانهی موکیش دوست هندوستانی ما گذراندیم پر از آرامش، عشق و مهربانی بود.
مهربانی خالصانهی موکیش، خانم نازنیناش که اصرار داشت مرا(بابی، یعنی ینگه) صدا بزنید، پدر و اطفال نازنیناش که دوست داشتند روزی در کابل میهمان ما باشند برای ما بیادماندنیترین خاطرات این سفر است.
با موکیش در بالکن آپارتماناش زیاد صحبت کردم. او بارها تکرار کرد که من یک هندو هستم و تو یک مسلمان، اما عشق، انسانیت و آزادی مهمترین مشترکات ما انسانهاست که هیچ دیواری نمیتواند مانع آن شود.
عشق، شجاعت، صبر و آرامش از مهمترین جلوههای زندگی یک هندوستانی است که با پابندی به آن به زندگی خود و اطرافیان خود عشق میورزد.
موکیشچندرا و خانوادهی نازنیناش، نمادی از صداقت، مهربانی و عشق یک هندوستانی نسبت به همنوعان شان است.
موکیش اما مرا با آرامش رهنمایی میکرد. زمانی که از شفاخانه رخصت شدیم، او با مهربانی تمام هر ازگاهی تماس میگرفت و از وضعیت صحت نیلوفرجان میپرسید. چندی قبل که قرار شد برای تعطیلات آخرسال میلادی به هندوستان برویم، اصرار کرد که در هوتل اتاق نگیریم و در خانهی او همراه با خانوادهاش باشیم.
او با مهربانی تمام اصرار میکرد که خانهی ما کوچک ولی قلب ما بزرگ است، بیایید تا روز ماندن تان در هندوستان با ما زندگی کنید. بلاخره با سپاسگزاری از مهربانیهایش توافق شد که یک چاشت میهمان شان باشیم.
خانهی زیبا و کوچک موکیش در حومهی شهر دهلی در منطقهی بنام ویشالی موقعیت دارد. همراه با خانم، پدر و دو کودک نازنین خود در آپارتمان دو اتاقه زندگی میکند. خانهی کوچک شان پر از آرامش، عشق و زیبایی است.
زمانی که از دهلی به طرف خانه شان که از محل اقامت ما 20 کیلومتر فاصله داشت حرکت کریم، پیهم زنگ میزد که خانم و فرزندانم مشتاق دیدارتان است، زودتر بیایید که فرصت بیشتری برای صحبت داشته باشیم.
او در مورد عروسی، زندگی و کارهای ما در فیسبوک و انترنت خوانده بود و عکس های ما را با خانوادهاش شریک ساخته بود.
پدرش سرمعلم یکی از مکاتب دولتی در دهلی بود و حالا که عمرش 73 ساله است، در تقاعد بسر میبرد.
خانم مهربان موکیش غذای لذیذ و با مزهی هندوستانی برای ما پخته بود. از این که میدانست ما غذای تند نمیتوانیم بخوریم، در دیگ مرچ کمتری ریخته بود. چای لذیذ هندی، برنج سفید، شیر برنج، گوشت مرغ و انواع سبزی از جمله زیباییهای سفره یک هندوستانی بود که از ما پذیرایی کرد.
لحظاتی را که در خانهی موکیش دوست هندوستانی ما گذراندیم پر از آرامش، عشق و مهربانی بود.
مهربانی خالصانهی موکیش، خانم نازنیناش که اصرار داشت مرا(بابی، یعنی ینگه) صدا بزنید، پدر و اطفال نازنیناش که دوست داشتند روزی در کابل میهمان ما باشند برای ما بیادماندنیترین خاطرات این سفر است.
با موکیش در بالکن آپارتماناش زیاد صحبت کردم. او بارها تکرار کرد که من یک هندو هستم و تو یک مسلمان، اما عشق، انسانیت و آزادی مهمترین مشترکات ما انسانهاست که هیچ دیواری نمیتواند مانع آن شود.
عشق، شجاعت، صبر و آرامش از مهمترین جلوههای زندگی یک هندوستانی است که با پابندی به آن به زندگی خود و اطرافیان خود عشق میورزد.
موکیشچندرا و خانوادهی نازنیناش، نمادی از صداقت، مهربانی و عشق یک هندوستانی نسبت به همنوعان شان است.
0 Comments