با هرچه شب است و تیره‌گی جنگ من است

دوماه قبل و در نیمه‌های روز زمانی که از چهارراهی مزدحم پل‌سرخ می‌گذشتم، ناگهان پس از صدای خفیف چند شلیک در چند قدمی‌ام، جوانی را دیدم که روی جاده افتاده و دارد جان می‌دهد. من مات و مبهوت آن‌طرف‌تر ایستاده بودم و مردم از هرسو بر سر جسد نیمه‌جان آن قربانی که در وسط چهارراه افتاده بود، جمع شدند. 
یک پسرک نوجوان نیز در میان تماشاچیان ایستاده بود که با نگاهی به لحظه‌ی جان سپردن آن جوان غرق در خون، بی‌وقفه به آیسکریم لیس می‌زد. همه یا تاسف می‌خوردند و یا هم فقط نگاهی می‌انداختند و می‌رفتند.
حدود ۳۰ دقیقه طول کشید تا از حوزه‌ی پولیس که در یک کیلومتری چهارراه پل‌سرخ موقعیت دارد نیروهای امنیتی برسند. چهارراه پل‌سرخ یکی از مزدحم‌ترین چهارراه‌های کابل است که مطمینم به‌صورت شبانه-روزی به‌دلیل تردد مقامات و اهمیت منطقه، تحت نظارت نیروهای امنیتی و کشفی است. من آن‌روز ارزانی زندگی و نزدیکی مرگ به آدم‌هایی که در سرزمین بی دروپیکری به‌نام افغانستان زندگی می‌کنند را دیدم.
در شهری که میدان هوایی، اماکن دیپلماتیک، سفارت‌خانه‌های کشورهای قدرتمند، وزارت خانه‌های امنیتی، دفتر فرمانده امنیه‌ی شهر، خانه و مسیر رفت‌وآمد وزرا و مقامات همواره آماج حملات تروریستی قرار می‌گیرند مطمینا که هدف قرار دادن یک شهروند عادی برای جنایت‌کاران کار ساده و بی‌دردسری است.
این مقدمه‌ی طولانی را به‌خاطری نوشتم که سه شب قبل در حالی‌که با همسرم از یک مصاحبه در طلوع‌نیوز به خانه برمی‌گشتیم در منطقه‌ی سرای غزنی از مربوطات حوزه‌ی سوم امنیتی مورد تعقیب و شلیک افراد مسلح ناشناش قرار گرفتیم. خفاشان سیه‌دل تلاش داشتند موتر ما را متوقف کنند اما خوشبختانه ضمن این‌که موفق نشدند، ما از شلیک‌های آنان جان به سلامت بردیم.
لحظات بعد که از محل حادثه دور شدیم، به شماره‌ی پولیس ۱۱۹ زنگ زدیم، مسئول خط ۱۱۹ ما را به حوزه‌ی مربوطه‌ی امنیتی وصل کرد. مسئول حوزه‌ی امنیتی از ما پرسید که آیا کسی کشته شده است یا خیر. گفتیم نخیر کسی کشته نشده اما نگران هستیم که ما را تا دم خانه تعقیب کرده و برای بار دوم حمله کنند. در جریان همین صحبت ما در مقابل خانه رسیدیم و به پولیس این موضوع را یادآور شدیم. پولیس حوزه‌ی مربوطه گفت حالا که به خانه رسیده‌اید و کسی کشته نشده مشکلی نیست، فردا یا پس‌فردا حوزه بیایید تا در مورد این حادثه صحبت کنیم. البته آن مسئول امنیتی به ما اطمینان داد که به همه‌ی پوسته‌ها و گزمه‌ها گزارش داده می‌شود تا افراد موترسایکل‌سوار را در ساحات تحت کنترل‌شان تعقیب کنند.
در جریان شلیک‌های این رویداد خانمم نیلوفر لنگر، شدیداً آسیب روانی دید. من فردا به توصیه‌ی پولیس به حوزه مراجعه کردم، به‌جز چند لحظه کاغذپرانی چیز دیگری حاصل نشد، چون از یک‌طرف این هرج‌ومرج یک وضعیت عمومی است که در همه‌جا و همه‌وقت قابل پیش‌بینی است و از طرف دیگر پولیس درگیر چالش‌ها و تهدیدات همگانی به‌صورت شبانه-روزی است. در شهری که مسئول و غیرمسئول مسلح است تشخیص جنایت‌کار و تروریست از کارمند جنایی و امنیت ملی دشوار است.
رویداد حمله‌ی مسلحانه که من نمی‌دانم از جانب چه کسی و یا چه گروهی به چه هدفی علیه ما صورت گرفت، جدا از این‌که باعث خلق نگرانی در ذهن من و خانمم شده است، ترس و دلهره‌یی را در دل شماری از همکاران رسانه‌یی ما زنده کرده است.این حمله در حالی صورت گرفت که دوماه قبل من تهدیدات مشخصی را که از سوی یک گروه ترویستی دریافت کرده بودم به نهادهای امنیتی گزارش دادمضمن این‌که آن زمان با سهل‌انگاری و بی‌تفاوتی مسئولان امنیتی مواجه شدم به این‌که کس دیگری غیر از خودم بتواند جانم را نجات دهد ناامید شدم. چون پاسخ مسئول امنیتی این بود: در ساحه‌ی تحت مسئولیت من یک میلیون نفر زندگی می‌کنند و من سه‌صد سرباز دارم که ۵۰ تن آن‌ها نزد وکلا خدمتی‌اند و عده‌یی دیگر نیز غیرحاضر. ما نمی‌توانیم از همه محافظت کنیم، خودتان احتیاط کرده مواظب‌تان باشید.
من نمی‌دانم چه کسی دستش را به ماشه برده تا من و خانمم را هدف قرار دهد. خبرنگاران مردمان بی‌جبهه و بی‌طرفی‌اند. 
ممکن است نشر یک گزارش در مورد پرونده‌های فساد و اختلاس و جنایت به ضرر خیلی‌ها تمام شده و خشم‌شان را برانگیزد. ممکن است از نشر یک گزارش دیگر عده‌یی مظلوم و تحت ستم منفعت ببرند. به همین دلیل من نمی‌دانم چه کسی و چه وقت از ما عقده‌مند شده و خواسته زهر این عقده را با شلیک به جان ما خالی کند.
نگرانی من این است که تهدید علیه رسانه‌ها و خبرنگاران که مردمان بی‌دفاع و بی‌جبهه‌اند در حال افزایش است. این را می‌توان از وقوع رویدادهای اخیر و گزارش نهاد نی، حمایت‌کننده‌ی رسانه‌های آزاد افغانستان مشاهده کرد. نی در اوایل ماه اکتبر گزارش داد که از ماه اکتبر سال ۲۰۱۴ تا ماه اکتبر سال ۲۰۱۷ بیشتر از ۶۲۰ مورد خشونت علیه خبرنگاران در افغانستان ثبت شده است در حالی‌که آمار خشونت علیه خبرنگاران از سال ۲۰۰۱ الی ۲۰۱۴ کمتر از این آمار بوده است.
با همه‌ی ترس و دلهره‌ی ناشی از عدم مصونیت، خواهش و انتظار من از نهادهای مدافع رسانه‌ها، حامیان حقوق بشر و دوستان و همراهان آزادی بیان این است که برای بلند نگهداشتن درفش پر افتخار ارزش‌های انسانی، یک‌صدا و متحد صف شکست‌ناپذیری ایجاد کنیم. انتظار من این است که تهدیدات، نگرانی‌ها و آسیب‌های هرچند اندک به جان همدیگر را جدی گرفته و از وقوع فجایعی که تاسف و تسلیت آن را جبران نمی‌تواند جلوگیری کنیم. آزادی را حفظ کنیم تا بتوانیم با تعهد، همگرایی و ایمان به آن به جنگ بی‌عدالتی و دیوهای ستم برویم. به‌قول شاعر عشق و آزادی زنده یاد قهار عاصی:
تا دامن آفتاب در چنگ من است / با هرچه شب است و تیره‌گی جنگ من است.

Post a Comment

0 Comments