طعمه‌های معصوم سیاست

گلوله‌های جنایت و وحشت هیچ مرزی نمی‌شناسند. دیروز شکریه ۹ ساله را که از آغوش یک مادر هزاره به دنیا آمده بود و همراه با پدرش به صورت بی‌رحمانه‌‌ سر بریدند و امروز کودکان بی‌‌گناه یک مادر پشتون را در سید‌آباد میدان‌وردک به خم‌پاره بستند. سال‌هاست مرگ به صورت‌های گوناگون برای ما دهان باز کرده است. گاهی جاده‌ها به روی ما منفجر می‌شوند، گاهی آب‌های شور یونان ما را خوراک ماهی و نهنگ می‌سازند و گاهی خم‌پاره‌ها و شمشیرهایی که قرار است اسلام‌گرایان تروریست را پیروز و فاتح یک جنگ کثیف و انسان‌خوار بسازند، تکه‌های بدن ما را به خیابان‌ها فرش می‌کنند.
رهبرانی که دیروز وعدۀ تغییر سرنوشت را با تکرار آیاتی از قرآن می‌دادند، امروز به‌مثابه دشمنان بی‌کفایت و خودخواهی برای مردمی بدل شده‌اند که همه دعا می‌کنند اگر خیری از این بازی‌گران صحنۀ خون و جنایت برای‌شان نمی‌رسد، حداقل شری نرسد. مردم با صداقت و راستی یک‌و‌نیم سال قبل پای صندوق‌های رأی حاضر شده، انگشت‌های‌شان را رنگی ساخته و به آینده لبخند زدند؛ اما اندکی نگذشت که گودال‌های دفن امیدهای مردم دهان باز کردند و پی‌هم مرگ و خون و خشونت آفریدند.
آمار دقیقی از اتفاقات، کشتارها، سربریدن‌ها، گروگان‌ها و غرق‌شده‌های مردم افغانستان در سال جاری ۱۳۹۴ هنوز ارائه نشده است. مطمئنم اگر آمار دقیقی ارائه شود، وحشتناک خواهد بود. سال جاری یکی از بی‌رحم‌ترین سال‌هایی است که طی ۱۴ سال اخیر مردم افغانستان در تمامی روزها و شب‌های آن گریسته‌اند. قربانیان روزهای این سال نه سیاست‌مداران، نه اعضای پارلمان، نه رهبران حکومتی و خانواده‌های آن‌ها، بلکه مردمان بی‌گناه و بی‌چاره‌‌ای بوده‌اند که از بی‌چار‌‌گی تن به دریاهای بی‌رحم مدیترانه داده و یا غافل‌گیرانه هم‌چون کودکان سیدآباد شکار خم‌پاره‌ها و ماین‌های کنارجاده‌ شده‌اند. در این میان اما رهبران حکومت مصروف چانه‌زنی برای صلحی‌اند که خیر آن به جیب طالبان می‌ریزد. صلحی که در گروِ مرگ و زندگی ملا عمر و اختر منصور است. صلحی که بودجۀ آن، برای خریداری تفنگ و معاش تروریست‌ها به مصرف می‌رسد. صلحی که بودجۀ آن می‌توانست امنیتی را تأمین کند تا دست جنایت‌پیشگان به گلوی شکریه، سنگ جاهلان منبرنشین به فرق رخشانه، خم‌پاره‌های انسان‌خواران به تن‌های نازک و بی‌گناه کودکان سیدآباد و گلوله‌ها‌ی تعصب به سینه‌های مسافران بلخاب نمی‌خوردند و هیچ جنایت و خشونتی در کندز و زابل و هلمند اتفاق نمی‌افتاد.
کودکانی که قربانی خمپاره‌ها در ولایت میدان وردک شدند
سناریوی وحشتناکی که اکنون سال‌هاست در افغانستان جریان دارد، بدون شک از زمان و از مکان مشخصی آغازِ آن کلید خورده است. این سناریو هم‌چنان که آغاز آن کلید خورده و تا امروز خون ما را می‌مکد، باید در جایی و در زمانی پایان آن رقم بخورد. انقلاب تبسم نمونه‌‌ای از بیداری و پایان یک فصل پایان‌ناپذیر جنایت بود. به باور من کلید خاموشی سناریوی خون و وحشت در افغانستان به دست انقلابی شبیه آنچه گلوی بریدۀ تبسم در خیابان‌های کابل و سراسر افغانستان و جهان به نمایش گذاشت، می‌باشد. روزی که غبار تعصب از چهرۀ مردم برچیده شده و دانایی و هم‌دلی جای‌گزین آن شود، مطمئنم آخرین رمق‌های این فصل انسان‌خوار فرا می‌رسد. تا وقتی بیداری، هم‌گرایی، هم‌دلی و وحدت روحی و روانی در میان مردم شکل نگیرد، چارچوب‌هایی به این افتضاح که نام آن ‌را وحدت ملی گذاشته‌اند، مسبب اصلی تداوم خون و خیانت در کشور خواهند بود. جنایت‌هایی که در زابل، جاغوری، میدان‌وردک، بلخ، بدخشان و جلال‌آباد اتفاق می‌افتند، نمایش‌های مضحکی از بی‌چارگی حکومتی است که به مردم‌ صادق‌اش وعده‌های دروغین و میان‌تهی برای تأمین امنیت، ثبات، سازندگی و آسایش را در سایۀ وحدت ملی داده بود.
مختاروفایی

Post a Comment

0 Comments