حامد مقتدر دوست من بود.
همدیگر را خوب میشناختیم و گاهی باهم شعر میخواندیم و حرف میزدیم. او هیچگاه از
سوی من و دیگران جدی گرفته نمیشد. آن هم به دلیل پرداختهای نوگرایانهاش در شعر و
هنر بود. نقاشی میکرد و حرفهای زیادی در مورد نقاشیها و شعرهایش داشت که هیچگاه
کسی جدی نگرفت.
در نشستهای ادبی، وقتی نوبت
میرسید به خوانش شعر مقتدر، متوجه میشدم که همگی یا میخندیدند و یا بی اعتنا با
مبایل و خودشان مصروف میشدند، به استثنای یکی دو تا که گاهی چیزهای در مورد شعرهایش
میگفتند و آخر هم جنگ شان میشد.
او همیشه معترض بود و شور
عجیبی در درونش نسبت به پیرامونش داشت.
آخرین بار او را نزدیک به
یکماه قبل در یکی از چاپخانههای مزار دیدم. من مصروف هفتهنامه هویدا بودم که آنجا
دنبال مجلهی دیبورا آمده بود.
باهم حرف زدیم و چندتا مجله
بدستم داد و گفت این را به اطفالی که خواندن بلد اند بده. تازه ایجادش کردیم. من و
ریحان خانمم باهم کار میکنیم و تصمیم داریم از طریق همین مجله برای کودکان روی جاده
شعر بنویسیم، مطلب منتشر کنیم و بدست همانها به دیگران بفروشیم...اسم مجله دیبورا
بود. گفتم چه اسم و طرح قشنگی. گفت آره.. طرح از خودم است و .دیبورا هم اسم یکی از فرزندانم...
حامد مقتدر شاعر و نویسنده که دو روز قبل خودکشی کرد |
مطلب اصلی یادم رفت. میخواستم
بگویم که مقتدر را فقر نکشت. فقر اگر آدم بکشد، باید نیمی از جمعیت افغانستان بمیرند
و حلق آویز شوند. مرگ او اعتراض به وضعیت موجود است. مرگ او از نبود نان نیست از نبود اوضاعی است که او را در درونش حل میکرد.کسی از بستگانش که هیچ درک و فهمی
از او و کارهایش ندارد، در کنار جسد اش در شفاخانه، به رسانهها گفته است که مقتدر
به دلیل بیکاری و فقر خودکشی کرد. خُب از او گلهیی نیست، چون آنها باید به مردم و
قبیلهی شان دلیلی داشته باشند و به گفتهی خود مقتدر، مرگی با پایانِ باز را آنان
هیچ گاه درک نخواهند کرد...
رسانهها و دوستان خبرنگار
هم بجای این که بروند سراغ دوستان نزدیک مقتدر و روانشناسان تا دلیل این خودکشی واکاوی
شود، رفته اند از ملا پرسیده اند که اسلام در مورد خودکشی چه دستوری دارد...واضح میخواهم
بگویم که مقتدر خیلی داراتر از ماهایی بود که با شنیدن خبر مرگاش، به بیکاری و فقر
او تاسف میخوریم.
او را فقر نکشت...
0 Comments