مختار وفایی - روزنامۀ جامعۀباز
گلمحمد در پایانِ یکی
دیگر از روزهای کاریاش قرار دارد. در کنار شلوغترین خیابانِ شهر مزارشریف در حالی
که موترهای شیشهسیاه و قیمتی از کنارش در حال عبور است، در قفسة گاریاش لم داده
و حاصلِ زحمت یکروزهاش را میشمارد. نگاهی به اطرافش میاندازد و به نشانی رضایت،
پولهایش را در جیب بغلیاش گذاشته و عابران را برای سوارشدن به گاریاش صدا میزند:
نوشاد، نوشاد، نوشاد… هله که حرکت است بخیر هله…
بلخ، یکی از بیست قدیمیترین
شهرهای جهان به شمار میرود. شهر مزارشریف که مرکز ولایت بلخ است، به دلیل قدمت تاریخی
و هویت فرهنگیاش، از ارزش والایی در میان شهرهای تاریخی و فرهنگی جهان برخوردار است.
هرچند روند جهانیشدن و توسعة تکنولوژی زندگی مردمِ این شهر را نیز دگرگون ساخته و
زندگی سنتی با ابزارهای قدیمی را به حاشیه رانده، اما هنوزهم گاریها، سماوارها، مغازهها
و کوچههایی هستند که آدم را به یاد بلخ قدیم و صمیمیت مردمان زمانش میاندازد.
گاری از وسایل نقلیة سنتی
و قدیمی است که تا یکدهه قبل رونق زیادی در حملونقل شهری در داخل شهر مزارشریف و
برخی از قریههای ولسوالیهای ولایت بلخ داشت. به نقل از برخی گاریوانهای شهر مزارشریف،
زمانی نزدیک به ۱۳۰۰ گاری به جای تکسیهای امروزی کار حملونقل شهری را انجام میدادند،
اما اکنون این وسیلة نقلیه کمتر مورد توجه مردم است.
خیابان شهید عبدالعلی مزاری
و مسیر نوشاد که از محلههای شهر مزارشریف است، تنها مسیری است که تاهنوز ۱۰ عراده گاری در آن فعالیت
دارند. گلمحمد، یکی از ده گاریوانی است که از ۲۳ سال بدینسو، چرخ زندگیاش
را وابسته به چرخش تایرهای گاریاش میداند. او با وجودی که از کار و عایدش راضی
به نظر میرسد، اما میگوید: «چارهای جز این نداریم. زندگی سخت شده، همین گاری است
که از ۲۳ سال بدینسو زندگیام را چرخانده، به همین رضایت داریم، چون
چارهای دیگر نیست.«
گلمحمد ۵ فرزند دارد و روزانه ۳۰۰ افغانی درآمد دارد. گاری
گلمحمد ظرفیت شش نفر سواری را دارد. او نزدیک به ۴ کیلومتر را طی میکند تا
از هرسواری ۱۰ افغانی بگیرد.
گلمحمد میگوید که اسب
او در یک شبانهروز ۱۵۰ افغانی مصرف دارد و صِرف از ۳۰۰ افغانی عاید در یک روز،
۱۵۰ افغانی برای خودش باقی
میماند.
با اینحال، هستند کسانی
که هنوزهم گاری را بر موتر و سهچرخه (زرنج) ترجیح میدهند.
معصومه با دوتن از اطفالش
که برای خرید به شهر رفته بودند، اکنون به خانه برمیگردند. او در حالی که وسط دو
کودکش در عقب گاری نشسته است میگوید:
گاری برای ما زنان و مردان
موسفید بهتر از موتر و سهچرخه است. گاری هم پولِ کمتری نسبت به موتر و سهچرخه میگیرد،
هم بسلامت به مقصدمان میرسیم. معصومه به یاد میآورد که از سالهای بسیار دور در
رفتوآمدش در شهر، از گاری استفاده کرده و همیشه به دوستان و خانوادهاش نیز گاریسواری
را توصیه میکند.
او با اطمیمنان میگوید،
در طول عمرش که گاری سوار شده، یادی نمیدهد که روزی گاری او را به زمین زده یا حادثة
ترافیکی کرده باشد، در حالی که او شاهد حوادث خطرناک ترافیکی از موترها و سهچرخهها
بوده است.
آنسوتر مرد مسنی در حالی
که بر یالهای اسبش دست میکشد، منتظرِ سواریهایی است که قفسة گاریاش را پُر کند.
او خود را محمدجان، فرزند رمضان، باشندة کارتة شفاخانة شهرمزارشریف معرفی میکند.
از او در مورد وضعیت گاریسواری، اسب و زندگیاش
پرسیدم. محمدجان که چروکهای چهره و سفیدی تارهای موهایش بیانگرِ رنج فراوان و زحماتِ
شبانهروزی برای یافتنِ لقمهنانی است، اما ظاهراً آدم خندانی به نظر میرسد.
او با ضربالمثلی صحبتش
را آغاز کرد: «سال که گرم بیایه، سیاهسرها ریش میکشه؛ زمانی لوکسترین تکسی شهر،
گاری من بود. صبح که از خانه میبرآمدم، شام با جیبی پُر به خانه برمیگشتم. حالا
که موتر و سهچرخه پیدا شده، هیچکس سرِ ما بریک نمیگیره.»
از محمدجان میپرسم، حالا
که موترهای لوکس آمده و مردم هم آنان را نسبت به گاری ترجیح میدهند، چرا به این شغل
که عایدش نیز کم شده ادامه میدهد. او که در قفسة گاریاش نشسته، خودش را لم داده
و قوطی نسوارش را از جیبش کشید. مقداری نسوار زیر لبش گذاشت و ادامه داد: «نشنیدی
که میگن تُفِ هرکس به دهنِ خودش شیرین است!؟ روزیِ ما را الله میدهد، همین گاری و
همین اسب تاهنوز که ۵۶ سال دارم، زندگیام را چلانده، پس از این هم خدا مهربان است.
چه کنم او موترهای لوکس و کولردار را که به درد من نمیخوره.»
به گفتة محمدجان که از
۱۰سالگی
با پدرش گاریوانی میکرده و این شغل را به ارث برده است، اکنون فقط زنان و مردان کُهنسال
به خاطرِ فضای آزاد و اطمینان از عدم حادثات ترافیکی، گاری سوار میشوند.
در حالی که گاری در شهر
مزارشریف از ۱۳۰۰ عراده به ۱۰ عراده کاهش یافته و احتمال انقراض
این وسیلة قدیمی و سنتی نقلیه تا شش ماه دیگر از سوی مالکان آنان پیشبینی میشود،
شماری از باشندگان مزارشریف، موجودیت آنان را باعث زیبایی و غنامندی تاریخ و سنتِ گذشتهها
در شهر میدانند.
حاجی فهیم که سوارِ گاری
است و به مقصد نوشاد در حرکت است میگوید:
گاری، یادگاری از گذشتهها
و سمبولِ وسیلة نقلیة نیاکان ماست. موجودیت این وسیله نهتنها ما را به یاد گذشتهها
میاندازد، بلکه به زیبایی شهر نیز میافزاید. او میگوید که شهرداری باید برای گاریها
مکان مشخصی را در نظر گرفته و در مسیر حومههای شهر برای آنان زمینة کار را فراهم سازد.
با این حال، حبیبالله،
مالک یکی دیگر از گاریها با شکایت از ترافیک و پولیس شهری میگوید:
ترافیک و پولیس شهری ما
را اذیت میکنند، مکان مشخصی که از گذشتهها در آن توقف کرده و بارگیری میکنیم گاهی
از سوی ترافیک ممانعت صورت میگیرد. هیچ جای مشخصی برای ما در نظر گرفته نشده. روز
بروز فضا برای کار ما قیدتر میشود.
حبیبالله میگوید که سهچرخههای
زرنج حریف اصلی گاریهاست و بسیاری از زرنجداران کنونی، گاریوانهای سابق بودهاند.
او نیز ترجیح میدهد سهچرخه داشته باشد، اما میگوید هزینة یک گاری ۲۰ هزار افغانی است و هزینة
یک سهچرخه ۵۰ هزار افغانی.
در قفسة جلوِ گاری در کنار
حبیبالله نشسته و در مسیر نوشاد در حرکتیم. او به یاد میآورد زمانی را که در مسیر
شهر و محلة نوشاد، نه کاخهای آسمانخراش کنونی وجود داشتند و نه اینهمه موتر و سهچرخه
که فرصت کاری را از آنان بگیرند. او میگوید: سالها قبل، اینجا به معنی واقعی زندگی
میکردیم. خوشحال بودیم و عایدی خوبی داشتیم. در همین مسیر تنها یک رستورانت ماما فقیر
بود و چندتا دوکان. حالا ساختمانها و کاخهای مجلل ایجاد شده و احساس میکنم دیگر
من و این گاری در این جادهها جایی نداریم.
او از خاطراتش تعریف میکند
و با نگاهی به عقب ادامه میدهد: اگر ملت و کشور در آرامی باشد، از هرراهی نانخوردن
پیدا شده و ما هم خوشیم؛ اما اگر مملکت ناآرام باشد و مردم در بدبختی، ما هم جزو همین
بدبختها بوده و ناآرام میباشیم. او از همه میخواهد که برای آرامی کشور دعا کنیم.
لحظات پایانی روز است و
من به مقصد رسیدهام؛ به کاکا حبیبالله اشاره میکنم که باید همینجا پیاده شوم. او
لجام اسب را به عقب کشیده و گاری را توقف میدهد. پیرمردی که در قفسة عقب نشسته است،
صدا میزند: کاکا حبیب کمی یِرغه برو که شام نزدیک است. کاکا حبیبالله: چشم بابه جان
اینه حرکت…چُه…گاری با چرخهایش دور میشود
و صدای پاهای اسب همچنان تا مسیرهای دور در گوشهایم میپیچند…
0 Comments