95 سال از روزی میگذرد
که امانالله خان در یک عزم محکم و ارادهی آزادیبخش، استقلال افغانستان را از بریتانیای
کبیر بدست آورد. چون و چرایی این استقلال بجای خودش، اما آنچه، از این استقلال برای
من و همنسلان ام بجامانده است، درج یک روز تعطیلی در تقویم و شعارهای میانتُهی غیرتگرایانهی
افغانی است.
مطمئنا که امانالله چیزی را که امروز شاهد اش هستیم نمیخواست. او با
جان و دلاش، برای بهبودی و سربلندی مردم و کشور اش تلاش کرد. ضمن اشتباهات زیادی که
داشت، در راه حفظ استقلال و توسعهی دانش و خرد در کشور تلاشهای زیادی کرد.
شاه متجدد افغانستان، پس از گرفتنِ استقلال، مردم را از نیتِ شوم افراطگرایان
و اعجوبههای بنام «ملا» هشدار داد و بمردم اش توصیه کرد که برای حفظ استقلال و داشتنِ
کشور نیرومند و قوی فقط یک چیز لازم است: اگر میخواهید استقلال را حفظ نموده و در
آینده کشورِ قدرتمند و باثبات داشته باشید، به فرزندان تان علم بیاموزانید و آنان را
به کشورهای متمدن برای فراگیری دانش بفرستید!
در عوض، پدرانِ ما مکتب را خانهی شیطان تلقی نموده و مکتبیها را گمراهان.
با دادن رشوه، فرزندان شان را از مکاتب بازداشتند و برای پیشرفت اسلام و مسلمین، از
گسترش مکتب و دانش در میان تودهها جلوگیری کردند.
پس از آن تمام تاریخ شمشیر زدیم، کُشتیم، تجاوز کردیم، مکتب سوختاندیم،
دولت تشکیل دادیم، رنگ پرچم مان را تغییر دادیم، جهاد کردیم و تا امروز همچنان در
بند ماندیم و از آزادی خبری نیست!
اکنون که بیآبروترین، فرومایهترین و ذلیلترین مردمِ جهان ایم، هنوز هم
با بیشرمی تمام شعار میدهیم و انگار که جهانیان اصلاً شاهد به گند کشیده شدنِ تاریخ
ما نبوده اند
باور دارم، همین جهادسالارانی که امروز در گردهمآییهای زیادی از 28 اسد
تجلیل کردند و عکسهای شاه امانالله را بدوش کشیدند، اگر آنروز که امانالله اصلاحات
را میخواست در افغانستان رقم بزند و پای مردم اش را بسوی گلیم تمدن بکشاند، میبودند،
از جملهی اولین کسانی بودند که با تفنگها و عمامههای وارداتی شان علیه این اصلاحات
شبیه بچه سقاو میایستادند و با استفاده از حربهی دین و مذهب مردم را شبیه امروز در
گروگان میگرفتند.
اندوه سنگینی که در پشت فریادهای آزادی و استقلالطلبی مان نهفته است، این
است که از تفنگ و عمامهی مجاهد گرفته، تا نکتایی و شلوار دمُکراتترین افغانستانی،
از جیب کسانی تامین میشود که ادعا میکنیم، آزادی مان را از آنان گرفته ایم.
این فریاد آزادی تقلبی، برای من که جبر جغرافیا مرا در این خاک زاده است،
مایهی سر افکندگی است نه افتخار و غرور!
به قول تی.اچ گرین اندیشمند قرن نوزدهم، آزادی را نباید صرفاً آزادی از
قید یا اجبار عرضه کرد.( که متاسفانه همین را نیز نداریم!)
از دیدگاه گرین، آزادی حقیقی این است که بیشترین تعداد افراد جامعه، از
بیشترین توانایی برخوردار باشند، تا بتوانند بهترین راهها را برای زندگی خود برگزینند.
من به ریش تاریخ و پدران ام در این سرزمین میخندم. آنان هیچ کاری برای
خودشان و کشورشان نتوانستند. خوردند و خوابیدند و تاریخ سرافکندگی برای مان به میراث
گذاشتند.
امیدوارم اکنون که همه چیز بسوی تغییر پیش میرود و فرصتها نیز مساعد است،
نسل کنونی، مورد نفرین نسل بعد قرار نگیرد.
0 Comments