مرگ ارواح مشترک در افغانستان



مختار وفایی
هم‌گرایی، هم‌پذیری و هم‌دلی از نخستین و اساسی‌ترین نیازهای بشر برای زیست جمعی مسالمت‌آمیز و رفتن بسوی یک جامعه‌ی متعالی است.
چیزی که می‌تواند این مقوله‌ها را به واقعیت‌های عینی جامعه مبدل کند، مشترکات روحی، زبانی، جغرافیایی، دینی و سایر مشترکاتی است که از سرمایه‌های معنوی یک جامعه بوده و در شکل‌گیری و ارتباط باهمی میان مردم نقش مهم‌تری دارند.از روح مشترک می‌توان به عنوان مهم‌ترین و حیاتی‌ترین ارزش‌های که می‌تواند زیست باهمی و مسالمت‌آمیز را  میان انسان‌ها رقم بزند نام‌برد.
هرچند تاریخ بشر در کُل با ارتکاب جنایات و هم‌دیگر کُشی رقم خورده است، اما جامعه‌ی چندصدایی افغانستان به دلیل فقدان روح مشترک، وحشتناک‌ترین و جنون‌آمیزترین شیوه‌های هم‌نوع‌کُشی و انسان‌کُشی را تاهنوز مشاهده کرده است.
تمام زمینه‌های که باعث بوجود آمدنِ روح و حس مشترک میانِ انسان‌ها می‌شود، در جغرافیایی بنام افغانستان نیز وجود دارد، اما آنچه ام‌روز به راحتی مشاهده می‌شود و فقدان آن هرج و مرج را دامن زده و باعث تیزشدنِ تیغ‌ نفاق و بی‌باوری در اجتماع شده است، مرگ ارواح مشترک در این جامعه‌ می‌باشد.
این وضعیت را می‌توان در آیینه‌ی رویدادهای که در گوشه‌ و کنار افغانستان اتفاق می‌افتند بخوبی مشاهده کرد.
بطور نمونه، وقتی جنایتی در بامیان علیه شکیلا که از یک پدر و مادر هزاره بدنیا آمده است اتفاق می‌افتد، فقط فعالان مدنی بامیان در اعتراض به آن صدا بلند می‌کنند؛ از ولایات قندهار، بلخ، زابل و بدخشان هیچ صدایی در سرزنش این جنایت شنیده نمی‌شود. و یا اگر جنایتی این‌چنینی در نیمروز و قندهار رخ می‌دهد، هیچ‌ صدایی از سمنگان، بادغیس و فاریاب شنیده نمی‌شود.
یعنی کار انسان‌دوستی در افغانستان بجایی  رسیده است که گاهی احساس می‌شود، درد هرکس بخودش مربوط است!
در حالی‌که مطئناً فرد فردِ این مملکلت درد جنایت‌های که در حق آنان روا داشته می‌شوند را احساس می‌کنند، اما پرده‌های تبعیض و نفاق، احساس همدردی و باهمی روحی و فزیکی را از این مردم گرفته است.
دلایلِ این که چرا روح مشترک و حس هم‌گرایی در میان باشندگان این سرزمین تاهنوز شکل نگرفته است را می‌توان در دو نکته خلاصه کرد:
-        تک‌تازی و انحصار قدرت: ظلم و استبداد بر اقلیت‌های قومی و مذهبی، تفوق‌جویی برخی از گروه‌های قومی و زبانی بر سایر باشندگان این سرزمین در طول تاریخِ، باعث شده است که دیگر این‌جا بنی آدم اعضای یک‌دیگر نباشند و احساس هم‌گرایی و باهمی از آنان گرفته شده و هرکس فقط در برابر خودش احساس مسوولیت کند.
در حالی‌که لازمه‌ی یک جامعه‌ی انسانی، هم‌نوع دوستی و احساس مسوولیت شهروندان آن در قبال هم‌دیگر و اتفاقات آن سرزمین است، در مواردِ زیادی دیده شده است که این احساس از مردم افغانستان گرفته شده و جای آن‌را قصاوت، نفاق و انتقام پر کرده است.
-        خواست رهبران جامعه:ردِ پای تلاش رهبران جامعه برای حفظ، تداوم و شعله‌ور شدنِ آتش نفاق و جدایی‌طلبی اقوام، چیزی است که بطور آشکار در صفحات خونینِ تاریخ افغانستان و بخصوص در دوره‌های جنگ‌های داخلی دیده می‌شود. در میان افراد و گروه‌های رهبری کننده‌ی جامعه، نقش مهم و تعیین کننده‌ی خط فکری و عملی جوامعِ سنتی و به شدت مذهبی مانند افغانستان را، علما و روحانیون به عهده دارند که در افغانستان هنوز هم این گروه بر فکر، روح و عمل‌کرد مردم حاکم اند.
حتی رهبران سیاسی و حکومتی از لحاظ کاریزماتیک در مقایسه با علمای دینی در افغانستان ، ضعیف‌تر اند.
فقدان سواد و آگاهی در جامعه‌ی افغانستان باعث گردیده است که علما، روحانیون و بحث‌های افراط‌گرایانه‌ی مذهبی و دینی برخی از آنان، نقش رهبری کننده‌‌ی در راه و روش فکری و عملی افراد در این جامعه داشته باشد.
برخی از دانشمندان معتقد اند که: در جوامعی که از علم، صنعت، ارتباطات و تکنولوژی خبری نیست، روحانیت و داعیه‌های دینی و مذهبی، نقش تعیین کننده‌ی در سرنوشت آنان دارند.
این‌که جامعه‌ی روحانیت در طول تاریخی که نقش رهبری جامعه‌ی افغانستان را داشته است، چگونه عمل‌ نموده و چه اشتباهاتی را دچار شده است، یک بحث طولانی و زمان‌بر می‌خواهد. اما آنچه آشکار است، این است که این رهبران خرقه‌پوش نتوانسته اند یک روح جمعی را در این مملکت بوجود بیاورند، تا در سایه‌ی آن دین، مذهب و مردم از رفتن به سیاه‌چال بدبختی و دهشت نجات یابند.
آنچه بی‌نهایت دردآور است، این است که این قشری از جامعه هنوز هم، اندک‌ترین احساس زیست باهمی را در جامعه،حتی بصورت تظاهر، ابراز نکرده و در برابر جنایات علیه مردمِ این مملکت، همواره خاموش مانده اند.
سکوت در برابر جنایت، می‌تواند معانی و تفسیرهای مختلفی را در ذهن آدم تداعی کند.
داستایوسکی، در «جنایات و مکافات» با طرح این پرسش که: چه کسانی در برابر جنایات مسوول اند؟ می‌گوید:
«همه‌ی دست‌های که به کمک ستمدیده بلند نشده، آلوده به این جنایت است؛ تنها جنایتکار نه، بلکه همه‌ی کسانی که در برابر جنایت سکوت کرده اند آلوده به جنایت هستند.»
داستایوسکی با این حرف اش، پرده از واقعیتِ بر می‌دارد که از اذهان مردم افغانستان پوشیده نگه‌داشته شده و با استفاده از فقدان آگاهی و دانایی در میان مردم، بگونه‌ی زمینه‌سازی شده است که هیچ‌کسی نتواند علیه این وضعیت اعتراض کند.
اعتراض در برابر ِ این که: چرا رهبران و به ویژه جامعه‌ی روحانیت در آب و نان و شادی با مردم شریک اند، اما در اندوه و غم از آنان دور؟
فرض کنیم برخی‌ها در برابر جنایاتِ که علیه بشر افغانستانی روا داشته شده است، اعتراض‌های نمادین برپا می‌کنند؛ اما این بسنده نیست، باید جامعه‌ی روحانیت که بیش از هر گروه دیگری، رهبری جامعه را بدست دارد، علیه این وضعیت بشورَد و پرچمِ هم‌دیگر کُشی و انسان‌کُشی را در این سرزمین بزمین بزند.
ابوذر غفاری از نزدیک‌ترین شخصیت‌ها به پیامبر اسلام، می‌گوید:  در شگفتم از کسی که نان در خانه نمی‌یابد و با شمشیر برهنه بر مردم نمی‌شورَد»
ابوذر غفاری در این‌جا منظور اش از نان، فقط یک لقمه غذای شبانه‌روزی نیست، بلکه شوریدن با شمشیر، نه تنها علیه ظالمان، بلکه علیه مردمی است که ظلم را می‌بینند و هیچ نمی‌گویند.
وقتی گروه‌های خون‌آشام و دهشت افگن، در شب جشن نوروز، در نماز عید، در مسجد و میدان ورزشی، مردم را به خون و آتش می‌کشند، چه دست‌های دیگری در این جنایات آلوده اند؟
بدون شک دست‌های جامعه‌ی روحانیت و مردمی که سال‌هاست در برابر این وضعیت انگشت بر دهان نهاده و فقط با سکوت، خودشان و مردم را فریب داده اند.
جامعه‌ی روحانیت افغانستان ضمن این‌که مسوولیت دینی، ایمانی و انسانی شان را فراموش کرده اند، با سکوت در برابر جنایات دهشت‌افگنان، در هم‌سویی با آنان قرار گرفته و در حال از دست دادن جایگاه شان در میان مردم اند.
روحانیون و رهبران افغانستان اگر خواهان یک اجتماع انسانی و سالم در این کشور استند، با قرار گرفتن در کنار مردم و تحمل دردهای آنان، روح مشترک و زیست مسالمت‌آمیز باهمی را بوجود آورده و راه را بسوی یک آینده ثابت و روشن باز کنند. در غیر این صورت، ادامه‌ی وضعیت کنونی و سوءاستفاده رهبران از عدم آگاهی مردم، می‌تواند هم‌چنان طبل نفاق، جهل، انتقام و نادانی را در این کشور بنوازد تا در هیاهوی آن، دشمنان مردم افغانستان از این مردم قربانی بگیرند.

Post a Comment

0 Comments