در جوامعِ طبقاتی و بخصوص در جامعهی افغانستان که نگاهها، حرفها و رفتارها انسانی نیست، توهین، تحقیر، بدبختی، سیهروزی، باید همیشه سهمِ طبقهی فقیر و تهیدست، باشد. و جوانی که در دامن فقر زاده میشود باید همیشه آرزوهایش را با خاکهای جاده یکجا قورت دهد.
وقتی در جامعهای، مِلاک انسانیت، ثروت، قدرت و نزدیک بودن به دربار و بارگاه است، باید ایمان داشت که همه چیز به جز رذالت و بیشرفی از آن جامعه کوچ کرده است.
دلم میگیرد، وقتی میبینم زنی با برقعِ گِل آلود، کودکی با نگاهها و دستهای معصوم و پیرمردی که از پشت عینکهایش به موجوداتِ شبیه انسان به شک مینگرد، برای لقمهی نان، دست به کسانی دراز میکند که از کوچهی انسانیت نگذشته اند...
اِمروز توهین و رفتارِ حیوانگونهی یک جوانِ بازاری را در مقابل یک پیر مردِ گدا شاهد بودم...این واژهها را فقط برای اینکه از بارِ اندوه آن تراژید خالی شوم نوشتم...
عکاس: مختار وفایی |
0 Comments