دویچه وله
فقط در سال 2010 بیش از 1000 پسر خردسال افغان در آلمان درخواست پناهندگی دادند. مهرنوش انتظاری، خبرنگار رادیو صدای آلمان با دو نوجوان 17 ساله ملاقات کرده است که چنین سرنوشتی را انتخاب کرده اند.
عمر روزهای پر خطر سفرش به اروپا را این گونه قصه می کند: "تا رسیدن به آتن در یونان 28 ساعت در روی آب بودیم. 25 نفر در درون یک قایق بودیم. قایق پلاستیکی بود. یک کشتی خود قاچاقبر در پیش رو بود. ریسمانی انداخته بود و ما را کش می کرد. وقتی که پولیس او را پیش کرد، ریسمانی را که درکشتی اش بود، قیچی کرد و خودش فرار کرد. ما در بین آب ماندیم. کشتی همانطور یک بغله یک بغله دربین آب تکان می خورد".
این لحظات وحشتناک را شاید فقط بتوان در فلم ها شاهد بود. عمر سفرش را از افغانستان آغاز کرد تا به اروپا برسد. او اروپا را سرزمین آرزوهایش می دانست. او می گوید: "کشتی چپه نشد؛ اما از زندگی بیزار شدیم. کشتی ما از آب پرمی شد، می گرفتیم آبش را خالی می کردیم. اصلاً حال به حال ما نمانده بود. وضعیت ما خراب شده بود. بالاخره پس از 28 ساعت به یک خشکه رسیدیم. یک شب و یک روز در آنجا بودیم، از آنجا بعداً به آتن آمدیم".
عمر خوشبخت بود که زنده ماند. قریب دو ماه پیش او به آلمان رسید. او شرح حالش را به زبان دری، بیان می کند و هنوز فرصت آن را نیافته است که تجاربش را به زبان آلمانی اظهار دارد.
هزاران افغان مانند عمر سالانه این راه طولانی و خطرناک را می پیمایند. در بین این افغان ها کودکان و نوجوانان بسیاری هستند که هر یک برای جستجوی زندگی نو به سوی اروپا حرکت می کنند.
علی دیگر نوجوان افغان هم دلیل سفرش را این گونه می گوید: "پدر بزرگم زمینی خریده بود. این زمین دعوایی شد. آنها می خواستند این زمین را از ما بگیرند. به خاطر همین یک بار با پدر من دعوا کردند، زدندش؛ یک پایش را معیوب کردند. یک برادر من بر سر همین زمین کشته شد. یک بچه عمه من هم کشته شد. خویشاوندان پدرم بسیار پولدار بودند، ما دیگر نمی توانستیم آنجا زندگی کنیم".
خانواده علی از ترس قتل و خونریزی بیشتر، او و یک پسر مامایش را برای پناهندگی به خارج فرستادند. آنها باید به کشور دنمارک می رفتند که یک برادر پسر مامایش در آنجا است. علی در آغاز سفرش به ایران رفت و آنجا کاکایش یک قاچاقبر انسان را پیدا کرد تا او را به اروپا انتقال بدهد.
عمر نیز به خاطر جنگ و دشمنی های مرگبار بین قریه آنها و قریه همجوار تن به مهاجرت داده است. او در آغاز به ایران رفت و در آنجا در یک ساختمان مشغول به کار شد. او پس از 18 ماه به استانبول ترکیه رفت و بعد یک قاچاقبر او را به یونان برد.
عمر درباره وضعیت زندگی مهاجران افغان در یونان این گونه می گوید: "یک ماه در آتن بودم. البته داخل قوطی های آشغال دانی خواب می شدم . در آتن افغان ها خیلی زیادند. به حساب من بیشتر از پنج تا شش هزار افغان آنجا هستند. همه آواره و بیچاره هستند. پول خود را به قاچاقبرها داده اند".
بیرند میسوویچ، عضو سازمان حقوق بشری موسوم به "حمایت از پناهجویان" تصدیق می کند که "اوضاع برای نابالغان در یونان به صورت خاص فاجعه بار است". اکثرا این نوجوانان با سالمندان یکجا زندانی می گردند. شرایط به دور از تصور است. سلول های زندان چنان کوچکند که کس تکان خورده نمی تواند .این سرنوشتی است که علی از آن نجات یافته است. علی می گوید: "ما تقریباً یک ماه در یونان ماندیم. بعد از آن قاچاقبر ما را در یک کامیون یخچالی انداخت. پانزده یا بیست نفر بودیم که تقریبا دو شبانه روز ما داخل ماشین یخچالی قرار داشتیم. خیلی یخ بود. آمدیم ایتالیا. در ایتالیا اگر پانزده بیست دقیقه بعدتر دروازه را باز می کردند، همه ما مرده بودیم".
علی بعد ازیک اقامت کوتاه در ایتالیا و فرانسه به آلمان رفت. این درست سه ماه پیش بود. حالا وی در شمال آلمان، در یک ساختمان که برای کمک به نوجوانان است، زندگی می کند. اتاق او نزدیک به اتاق عمر است. بر دیوارهای اتاق او پوسترهای خوانندگان و هنرپیشگان نصب شده است و بربالای میزش یک فهرست الفبا به آلمانی و فارسی دری وجود دارد. پنج کارشناس تعلیم و تربیت از آنها و نه تن دیگر مواظبت می کنند. این مربیان برای آنها آموزش آلمانی و امکانات ورزشی را فراهم ساخته و جهت معلوم شدن سرنوشت پناهندگی شان با یک وکیل مدافع ارتباط می گیرند.
البته درهمه آلمان این مسائل به خوبی سازماندهی نشده اند. اندکی پیش در ایالت بایرن، در جنوب آلمان 60 نوجوان خردسال افغان به دلیل این که مکان زندگی شان یک سرباز خانه کهنه بود و شرایط بهداشتی آن خوب نبود، دست به اعتصاب غذا زدند. علاوه بر این، زبان آلمانی را به آنها نمی آموختند و همچنان درخواست پناهندگی شان از قرار معلوم به طور جدی دنبال نمی شد.
آرزوهای علی و عمر برای یک آینده بهتر پیوسته صورت مشخص تری به خود می گیرند و یکی از دیگری بلند پروازانه تر می باشد. عمر می گوید: "من در آینده می خواهم یک عکاس بسیار خوب شوم. در پهلویش می خواهم یک زندگی خوب و خوش با خانواده ما داشته باشم".
علی هم آرزوهایش را این گونه بیان می کند: "چیزی که من می خواهم این است که یک زندگی آرام داشته باشم. می خواهم درس بخوانم".
آیا رویاهای این دو نوجوان افغان امکان به حقیقت پیوستن دارند؟ در این مورد، نخست از همه یک دادگاه آلمانی است که تعیین تکلیف می کند.
مهر نوش انتظاری / رسول رحیم
ویراستار: عاصف حسینی
0 Comments